دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

✿ــــ✿

در عجبـــــــــم ....

در عجبم از تحولى ناباورانه در قرائت قرآنت ....!!!!! يك شبه چه اتفاقى افتاده ؟ تويى كه هميشه سوره هاى قرآن رو به سبك بچگونه و البته با تلفظ غلط مى خوندى ( البته خيلى اذيتت نمى كردم براى اداى صحيح چون به مرور بهتر ميشه ) ولى به مروووووور نه يك شبه ...!!!!!! امشب شب سومى بود كه اين تحول در قرائتت رخ داده عجيب اينه كه با لهجه عربى هم مى خونى البته نه كاملا درست ولى شايد مثل يك بچه دبستانى  هنوز كمى ايراد در تلفظت هست ولى خيلى كمتر شده و اون نوع قرايتت منو شگفت زده كرده .... من كه موندم از كجا ياد گرفتى .... خودت كه مى گى از تلويزيون ولى پويا كه هيچ وقت اينجورى قرآن نمى خونه ...!!!؟؟؟؟؟   شكرا لله ..... چهارشنبه ...
6 آذر 1393

رو به سوى خدا ...

    ستاره زندگيم تو را مى ستايم تو را مى ستايم كه خدايت را مى ستايى ،در نمازِ عشق نمازى رو به خدا پى نوشت :امروز از صبح منتظر بودى . منتظر ظهر چند بار ازم پرس و جو كردى كه هنوز ظهر نشده ؟ مى خوام نماز بخونم گفتى : هر كس قرآن بلده مى تونه نماز بخونه  خدايا شكرت ٤ آذر ٩٣ در ٦١ ماهگى  ...
4 آذر 1393

براى هميشه....

_ مامانى .... من هيچوقت نمى خوام ازدباج كنم .... : چرا مامانى ؟؟ _ چون مى خوام هميييييييييييييشه پيشت بمونم !! من تو رو خيلى دوست دارم .... : عززززززززززززززيزكم ... منم تو را خيلى دوست دارم حالا خودت كه بزرگ شدى مى تونى تصميم بگيرى ....   پى نوشت : دختر نازم عروسكم ، بين خودمون باشه ولى تا الان كه پنج سال و يك ماهه هستى ( ٦١ ماه ) قصد شوهر دادنت رو ندارم !! ٦١ ماهه شدنت را كيف مى كنم ، لذت مى برم .......   شكرا لله ..... سه شنبه ٤ آذر٩٣ ...
4 آذر 1393

دنياى پنج ساله ها ...

از پنج سالگيت لذت ببر دختركم ...... شاد باش و بخند ....  بازى كن .... لبريز باش از محبت ، از عشق ، از مهربانى .... دنياى تو زيباترين دنياست .... دنياى دختركان پنج ساله .... مى خواهم بنويسم تا فراموشم نشود .... بازيهايت ، مهربانيهايت ، حرفهايت ، خنده هايت ...... خدايا شكرت ..... دوشنبه. ٢٦ آبان ٩٣   ...
26 آبان 1393

دوهزار مِيلون ....!!!!!!

_ سلام ..... اسم من دوهزار مِيلونه ....  روى انگشتم زده ... ( فكر كنم برچسب قيمتى چيزى باشه روى انگشتت) سر و صدام نكن درس دارم .... _ چششششششم قرباااااان ....     بازى اوز بخير همچنان ادامه داره ..... الحمدلله ٢٤ آبان٩٣ ...
24 آبان 1393

كوزت ، آدم كوتوله ....!!؟؟؟

چند روز پيشا فيلم سينمايى آدم كوتوله ها رو گذاشت  الانم مِمُول پخش ميشه بخاطر همين از حيوون بودن دست برداشتى و مى گى من آدم كوتوله ام !! كارتون بينوايان رو براى بار چندم پخش كرده اصلا بهش توجه نمى كردى ولى اين بار آخرى يه كمش رو ديدى نمى دونم چرا  از اسم كوزت خوشت اومده  بهم مى گى من كوزتم !!!!! به من بگو كوززززززت .....!!!!! خوردنى هستى مثل هميشه خيييييلى دلم مى خواد مثل بچگيات بغلت كنم لهت كنم باهات وٓر برم و سر به سرت بذارم ..... ولى تو ديگه بزرگ شدى تا يه كم مى خوام بغلت كنم سوء استفاده مى كنى ، خودت رو لوس مى كنى .... بعدم همه اش مى خواى اين بازى ادامه داشته باشه جيغ مى زنى ، گريه مى كنى بخاطر همين بايد سعى كنم اين ...
24 آبان 1393

دختركِ .....

دختركِ فسقلِ ١٠٣ سانتى من وقتى بهش مى گم مداد شمعيات رو جمع كن ( از صبح تا سه بعد از ظهر روى زمين پخشه ) اخماش رو مى كنه توى هم مى گه : _ .... خانم ( مامانجون ) چه دخترى درآورده ... همش داد ميزنه ...... واقعا .... خدا وكيلى .... آدم مى تونه به نسل امروز خدايى نكرده بگه بالاى چشمتون ابرويى وجود داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟   الحمدالله ..... دوشنبه ١٩ آبان ٩٣ امروز سالگرد ازدواجمون و همچنين تولد باباست بابايى جون زنده باشى و سلامت
19 آبان 1393

روز بخير ....!!!!!

به مامانجون مى گى : روز بخير خانم بافت ...!!!!! با يه كم تعظيم و دستهايى كه روى سينه قرار گرفتن ! به من مى گى : روز بخير خانم كمك بافت ....!!!! با همون حالت به خالدى مى گى : روز بخير خانم درسخون !!! و باز با همون حالت  مامانجون يك كلاه و شال سفيد برات بافته ديروز نشسته بوديم براى تزئينش برگ و گل مى بافتيم   اينم از بازى جديدت !! بهم مى كى بيا راه بريم و به هم بگيم روز بخير ( گاهى ميگى اوز بخير ) سرباز گزارش مى كند ! هم يك بازيه ديگه ست وقتى بخواى كمكم كنى و خونه رو مرتب كنى    الحمدالله پنجشنبه ١٥ آبان ٩٣ ...
15 آبان 1393

غروب غم انگيز عاشورا

عاجرك الله يا صاحب الزمان  روحى لك فداك ....... و باز عاشورا   هجمه مصيبت سنگين است .... قابل تصور نيست .... چه بغضى دارد خورشيد عاشورا چقدر غم انگيز است از صبح كه خورشيد عاشورا طلوع مى كند نگرانى موج ميزند در دلها دلم نگران دلِ زينب است .... نگران رباب و سكينه .... چه روزى در پيش دارند .... خدايا انگار هر سال همه آن مصائب تكرار ميشود هر سال مى گويم كاش امسال به اربابم رحم كنند .... كاش امسال آب را نبندند.... كاش اباعبدالله در قتلگاه نيوفتد ..... خدايا ..... غروب كه ميشود ..... امان از غروب عاشورا ...... امان ..... بميرم براى بدنهاى تكه تكه شده و سرهاى روى نيزه .... بميرم براى...
13 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد