دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

✿ــــ✿

غروب غم انگيز عاشورا

عاجرك الله يا صاحب الزمان  روحى لك فداك ....... و باز عاشورا   هجمه مصيبت سنگين است .... قابل تصور نيست .... چه بغضى دارد خورشيد عاشورا چقدر غم انگيز است از صبح كه خورشيد عاشورا طلوع مى كند نگرانى موج ميزند در دلها دلم نگران دلِ زينب است .... نگران رباب و سكينه .... چه روزى در پيش دارند .... خدايا انگار هر سال همه آن مصائب تكرار ميشود هر سال مى گويم كاش امسال به اربابم رحم كنند .... كاش امسال آب را نبندند.... كاش اباعبدالله در قتلگاه نيوفتد ..... خدايا ..... غروب كه ميشود ..... امان از غروب عاشورا ...... امان ..... بميرم براى بدنهاى تكه تكه شده و سرهاى روى نيزه .... بميرم براى...
13 آبان 1393

شبِ هفتم

شب هفتم شبِ آبِ .........  شب اصغر ربابه ........... يك جمله رو مى خوام براى دلِ خودم اينجا بنويسم بچه ها هيچ غمى ندارند هيچوقت نگران روزيشون نيستند چون ايمان دارند پدر و مادر روزيشون رو تهيه مى كنن من چقدر به خدايم ايمان دارم ؟   **يادگارى از شب هفتم الحمدالله .... جمعه نهم آبان ٩٣
9 آبان 1393

سلام محرم .....

سلام محرم .... يك سال گذشت ، دوباره آمدى ..... لباس هاى مشكى دلم برايتان تنگ شده بود دلم هواى روضه داره .... هواى يا حسين (ع) اگر محرم نبود چقدر زندگى بى معنا بود .... حسين جان خون تو معناى زندگيست . نه ، تمام زندگيست .... السلام عليك يا اباعبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك .....   شكر خدا كه يك محرم ديگه از عمرم رسيد  الحمدالله شنبه سوم آبان ٩٣ شب اول ماه محرم
3 آبان 1393

من چقدر خوشبختم .....

من چقدر خوشبختم .... چقدر خوشبختم كه هر شب صوت زيباى قرآن تو رو مى شنوم ... قند توى دلم آب ميشه وقتى ميگى اياك نعبد و اياك نستعين .... مى خوام بچلونمت وقتى مى گى من شر وسواس الخناس .... جلوى خودم رو مى گيرم تا تو به خوندنت ادامه بدى اين خوشبختى و سعادت فقط و فقط مال منه ! مال خودِ خودم  چون تو غير از من براى هيچ بنى بشر ديگه اى قرآن نمى خونى !! عاشقتم دختركم ... عاااااااااااااااااشق    الحمدالله ..... ٦ مهر ٩٣
6 مهر 1393

من چى باشم .......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ديگه هيچ حيوونى نمونده كه تو نشده باشى حتى اكثر حشرات رو هم امتحان كردى البته به غير از سوسك و عنكبوت !! حالا روزا مياى پيشم التماس مى كنى كه بگم چه حيوونى بشى !!!! بعضى وقتا اسم هر چى حيوون رو كه بلدم بهت مى گم  ولى تو هيچ كدوم رو نمى پسندى !! باورت مى شه كه حتى كارت به گريه و زارى هم مى كشه !!! امروز صبح آهو بودى و عصر هم كانگورو ! تو هر حيوونى كه باشى منم بايد مامان اون حيوون باشم و باهات بازى كنم يا به قول خودت بازى زندگى !! >>>>>>>>>>>>> امشب داشتى با بابا فوتبال بازى مى كردى تند و تند گل مى زدى به بابا ولى وقتى بابا مى خواست بهت گل بزنه جييييييييييغ مى زدى كه بايد طول بكشه !!! از ...
6 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد