دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

✿ــــ✿

آدم فضايى !

- مامانى من تو رو تا قدر ( قد) كُره حلقه اى دوست دارم ! من :  كُره حلقه اى ديگه كجاست ؟ - توى فضاست ديگه ....!!!!!! من :  زحل :  فضا :   فردا اول ذيقعده روز ولادت حضرت معصومه (س) هستش و روز دختر دختر نازم اين روز زيبا و ولادت عزيز رو بهت تبريك ميگم چهارشنبه ٥ شهريور ٩٣ الحمدالله ...
6 شهريور 1393

٥٨

امروز چهارم شهريور ٩٣ و تو ٥٨ ماهه شدى ! عكساى آتليه ات رو گرفتم خيلى عالى نشد همونطور كه حدس مى زدم ولى اونقدرم بد نشد اما سال ديگه عمرااااا سها نميرم  پريشب عروسى دعوت بوديم بهم گفتى : مامان كى ازدباج كرده !؟ ديروز هم جواب كنكور بابا اومد و شكر خدا انتخاب اولش قبول شده بود و من از اين بابت خيلى خوشحال شدم انشالله كه خير باشه  
4 شهريور 1393

اسب صورتى روياهات و ....

١- اسب صورتى با سه تا كره اسب سفيد ! اين روزا شيهه زنان همه جا مى دوى همراه اين اسبهاى كوچولو ... ٢- امروز با هم وقتى توى چمنا ميدويدى و با اسبات ميدويدى و شيهه ميزدى يه دفعه چند تا پروانه قشنگ ديديم آروم جلو رفتم و كلاهت رو انداختم روش پروانه رو توى كلاه گرفتيم و بدو اومديم خونه ! اين نقاشى ،  من و توييم كه پروانه رو توى كلات گرفتيم امروز موهات رو دوتايى بافتم ٣- قبل از ناهار با هم اين كاردستيا رو درست كرديم . من و خودت ! الحمدالله ..... ٢٨ مرداد ٩٣ ...
28 مرداد 1393

عمرت دراز باد .....

_ ماماااااااان ..... من الان عمرم فقط بازيه ، بعد وقتى بزرگ شدم ديگه عمرم فقط كاره !!!!!!   *********** _ مامان ميدونى .... من وقتى خودم بچه از توى شكمم در بيارم ، اگه بگه بيا بازى كنيم من اصلا اصلا بازى نمى كنم عادتش ميدم كه بازى نكنم !! ولى تو اين كارو نكنيااااا ..... من خودم عادتم ميره !!!!!   الحمدالله ..... ٢٥ مرداد ٩٣
25 مرداد 1393

بابا بزرگِ تو

باز دوباره با يك سوال جديد و دور از ذهن ، غافلگيرم كردى ! ديشب بود يعنى پنجشنبه ٢٣ مرداد از مهمونى برگشتيم و تو هم فيلم مورد علاقه ات يعنى وودى رو تماشا كردى. آخرِ شب بود كه اومدى بهم گفتى :  _ مامااااا...ن  مامانجون بابا ، همسر نداره ؟ آقا نداره چرا ؟ چرا تنهاست ؟ جا خوردم از سوالت .... گفتم : همسر داشته ولى ديگه خيلى پير شده بود و مريض شد بعد رفت پيش خدا .... گفتى : پس بابا بزرگاى تو هم همينجور شدن ؟ گفتم : بله دلبركم ..... الحمدالله .... جمعه ٢٤ مرداد ٩٣
24 مرداد 1393

نه و دوازده !!

چند روزه كه يه جورايى ساعت رو مى خونى! البته معمولا درست نمى گفتى و من مرتب برات تكرار مى كردم كه عقربه كوچيك ساعت رو مى گه وعقربه بزرگ دقيقه رو البته هنوز معناى درست دقيقه رو بهت نگفتم اول مى خواستم خود ساعت يعنى عقربه كوچيك برات جا بيوفته بعد برم سراغ دقيقه . فقط گفته بودم اگه عقربه بزرگ روى ١٢ باشه يعنى ساعت مثلا ٥ هست و وقتى سر ٦ باشه يعنى مثلا ٥ و نيمه امشب مامانجون داشت مى پرسيد ساعت چنده كه من گفتم وايسا الان بهت مى گه ...! مامانجون تعجب كرد : مگه بلده ....؟؟؟؟ گفتم تا حدودى .... بدو بدو اومدى گفتى ساعت  نه و دوازدهه ...!!!!!!! چهار سال و نه ماه و هفده روز ! الحمدالله ....... ٢١ مرداد ...
21 مرداد 1393

بدبخت شدم !!

جلوى تلويزيون نشستى دارى شكرستان رو نگاه مى كنى ..... يه دزد مرغ پيرزن ( ننه قمر ) رو ميدزده اونم داد و هوار راه مى ندازه و ميگه بدبخت شدم .... خنده تمسخر آميزى مى كنى و مى گى بدبخت شدم ، ديگه چيه ..!!!!! الحمدالله .... سه شنبه ٢١ مرداد ٩٣
21 مرداد 1393

اسباب بازى شانسى

من نمى دونستم خريدن اسباب بازيهاى شانسى اشكال داره .... جديدا خيلى علاقه پيدا كردى به خريدنش و توى مغازه ها هم كه پُره ... رنگ به رنگ و جورواجور .... خواستم زنگ بزنم بپرسم مى تونم برات بلز بخرم يا نه ، كه گفتم بذار اينم بپرسم خريدن اين شانسى ها اشكال داشت ولى بلز ، نه  گوشى رو قطع كردم و نشستم برات توضيح دادن شايد ٥ ، ٦ بار برات گفتم تا قانع شدى خريدنشون اشكال داره و ديگه نبايد بگى ازينا مى خوام  خيلى برام مهمه كه وقتى يك مسئله اى رو بهت مى گم تا اونجايى كه بتونم با دليل بهت بگم تا بتونى درك كنى ، تا خوبِ خوب برات جا بيوفته . براى هميشه توى ذهنت بمونه الان فهميدى مسلمونا وقتى مى خوان يه چيزى بخرن بايد...
19 مرداد 1393

١٨ مرداد ٩٣

چهار سال و نه ماه و چهار ده روز ! ٤ ، ٩ ، ١٤....... امروز رو برات ثبت كردم با عكساى قشنگى كه ازت گرفته شد .... با اينكه هيچ ، به قول خودت قيافه اى نگرفتى و همه رو يا من بهت گفتم يا عكاس ولى خيلى بد نشد ... البته عالى هم نبود  . ولى من بيشتر از اين روى عكساى اين سنت حساب وا كرده بودم  ايشالله اگه بشه عكساى پنج سالگيت رو زمستون ميگيرم تا جبران بشه اين عكسا رو يادگارى براى تو كوچولوى نازنينم از چهارسالگيت ميذارم تا براى هميشه باقى بمونه  ************ بعد از عكاسى بهت موز دادم تا بخورى بهم گفتى : مامان .... موزا چه جورى رفتن اين تو ...!!!!( منظورت توى پوستشون بود ) گفتم : خدا اينجورى د...
18 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد