دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

✿ــــ✿

بافنده قصه های شیرین

من : تسنیم نخ دندونه منو ندیدی ....؟؟؟؟ تسنیم : نه .... من : نمیدونم کجاست یه جایی دیدمش دیروزااااا .....   ولی نمیدونم چرا الان نیستش .... تسنیم : بزار من برات بگردم پیداش کنم . منم یه جایی دیدمش .... 30 ثانیه بعد ...... تسنیم : مامان حالا الان بیا نخ منو بگیر تا نخ خودت پیدا بشه .... من : اِاِاِاِاِ ......    این نخ شماست ؟ تسنیم : بله . من : پس نخ من کجاست ؟ تسنیم : حالا غصه نخور فردا پیدا میشه من :       توی فسقلی رو که دارم چه غصه ای دارم فرشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــته مهربون من      &nbs...
13 اسفند 1391

....!!!!

من داخل اتاق تسنیم , در حال مرتب کردن داخل کمدها تسنیم بیرون از اتاق , در حال تماشای پویا  من : تسنـــــــــــــــــیم اون مسواک زرده رو از توی کابینت برام میاری ؟ تسنیم در حالی که به طرف اتاق میومد که درست بشنوه :کووووودوم .....؟؟؟؟ من : همون زرده که دیروز هم گفتم برام آوردی ... تسنیم در حال خارج شدن از اتاق : چشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم قربان .... من : ..... ...
7 اسفند 1391

وروجک مامان

                                             ........ هر چه قدرم از این شکلکها بزارم بازم کمــــــــــــــــــــــــــــــــــه چند وقت پیش اومدم آیپد رو روشن کردم دیدم آیکونهای قسمت پایینش نیست !! خیلی تعجب کردم به شما گفتم تسنیم اینا رو چی کار کردی ...؟؟ وقتی میری سر آیپد فقط بازی بکن دیگه . آیکونهای پایین که یکی شون مربوط به اینترنت بود غیب شده بودن منم درست نمیدونستم چی کار باید بک...
6 اسفند 1391

ای قاضی محترم .....

یادمه وقتی خالدی هم کوچولو بود مامانجون باهاش این بازی رو میکرد  ولی حالا نوبت شماست مامانجون بغلت میکنه و میگه : ای قاضی محترم اجازه میدی من تسنیمم رو بخورم ؟؟؟؟ در حالی که بلند بلند میخندی و خوشحالی از اینکه مامانجون میخواد بخورتت میگـــــــــــــــــــــــــی .... بــــــــــــــــــــــــله . مامانجون هم اول از گوشات شروع میکنه که بخوره  یه بسم الله میگه و تا شروع میشه صدای خنده هات تا فلک رفته ..... امروز داشتیم با هم خونه بازی میکردیم گفتی بیا پویا رو درست کنیم (آرم شبکه پویا ) !!! سه تا از دایره ها رو گذاشتی کنار هم گفتی این شکلیه یه دفعه بد جور هوس کردم دستات رو بخورم گفتم ای قاضی محترم...
2 اسفند 1391

دوستت دارم ....

(به بهانه مسابقه نی نی وبلاگی و دعوت دوستان ) جان مادر .... دردانه مهربان من ...  که هر چه از مهربانیت بگویم تمام نمیشود از دلسوزیت نسبت به من که زبانزد خاص و عام است عشقی که بین من و توست را خدا میداند و بس ....(البته مامانجون هم میداند ) تسنیم لطیفم ... این نوشته های کوچک من ذره ای از خوش ترین روزها و شبهای من در کنار توست از بهترین ساعات زندگیم که چون تویی را در آغوش خود دارم .... این نوشته های من در مقابل دستان کوچکت که مرا نوازش میکنند هیچ است .... در مقابل چهره نگران تو که میپرسی مامان چی شدی ...؟؟ هیچ است .... در مقابل لبخند شیرینت و صدای لطیف و نازکت هیچ است .... نوشتن برا...
29 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد