دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

✿ــــ✿

یک شب و ....

دیشب خواستم بعد از ده ,دوازده شب که ساعت خوابت بخاطر عزاداریایی که شبا میرفتیم بهم خورده بود دوباره ساعت خوابت رو برگردونم سر جاش ساعت نزدیکای ده بود که دستشویی رفتی بعدم همین جور که تام و جری می دیدی مسواکت رو زدم و راهی شدیم طرف اتاقت . هنوز به در اتاق نرسیده بودم که گفتی : اول کتاب قصه .....  گفتم نمیشه قصه برات بخونم ؟ گفتی : نـــــــــــــــــــــــــه ..... دو تا کتاب آوردی برات بخونم یکیش آقای پر سر و صدا  و یکیشم شعر درباره امام رضا (ع) و حرم و ... اینا بود . خیلی حال نداشتم اومدم زرنگی کنم  بعضی جاهاش رو سرسری رد کنم که مچم رو گرفتی و گفتی از اولش بخون ...!!   سر کتاب دوم دیگه رفتی زیر لاحاف...
27 آبان 1392

اعتراف نامه و ....

  امشب شب شهادت دردانه حضرت ثامن الحجج (ع) هست .... شهادت جوانترین امام شیعیان حضرت امام جواد (ع) را تسلیت عرض میکنم در میان حجره یا رب کیست غوغا میکند شکوه زیر لب ز بی رحمی دنیا میکند همسرش از فرط شادی و شعف کف میزند زین عمل خود را به عالم خوار و رسوا میکند     ما هنوزم  وقتی موهات رو شونه میزنیم  و موهای کوتاه بلندت رو  لمس میکنیم آهی از نهادمون بلند میشه ... شما هم برای تغییر جو , فوری دلداری میدی که غذاهاتو تند تند میخوری تا موهات زودتر بلند شه ! فردای اون روز که دسته گل به آب دادی ,  یه دسته موی دیگه از زیر مبل پیدا کردم  تقریبا همون انداز...
13 مهر 1392

گفتنی های تسنیمی

مامانجون  ( مامانم ) اومده بودن خونه مون  موقع برگشتنشون نمیذاشتی برن تا اسم رفتن میومد میزدی زیر گریه که نباید برید باید همین جا بمونید .... مامانجون  : دوباره میام خونه تون .... تسنیم : نه نمیشه بری .... مامانجون : چرا نمیشه برم خب ...؟؟ تسنیم : آخه اگه بری دلت برام تنگ میشه ....!!!       تسنیم : مامان تو همه اش کارای بد میکنی .... من : اِ ....  مـــــــــن ....!!!!!  چی کار کردم مگه ...؟؟؟؟ تسنیم : همه اش منو دعوا می کنی .... میگی اینجا آب نریز ..... من : خب  وقتی میری از شیر آب , آب برداری همه جا رو خیس میکنی بهت میگم آب نریز دی...
9 مهر 1392

فرشته ...!!

_ مامان ببین دارم پرواز می کنم ... _ مامان من فرشته ام ... _ به من نگو تسنیم من .... یه .... فرشته ام ...!! چند روزه که فرشته شدی و وِرد زبونت این چملاته ! دور خونه  میچرخی و بال می زنی  دیروز یکی از دستات رو پشه نیش زده و چند بار از سوزشش شکایت کردی گفتی : من دستم میسوزه حشره زده حالا چه جوری پرواز کنم ؟  فکر کنم باید اینجوری کنم ... یعد با یه دستت شروع کردی به بال زدن !     یه کار بدی کردی قبل از اینکه من بخوام چیزی بهت بگم با چرب زبونی گفتی : مامانا نباید فرشته ها رو دعوا کنن  چون اونا ناحارت میشن گریه میکنن ...!!! و من :   یه بازی جدید که خودت مبتکرشی اسمشم گذاشتی موش بازی ! چون عاشق تام و جری ه...
7 مهر 1392

توانمندیهای دختر ما

از یک سال و دو ماهگی  که صاحب قلم و دفتر شدی    تا به امروز دست به خلق آثار گرانمایه ای  برای زندگی ما  زدی که گاه باعث فرح و نشاط و گاها هم باعث مکافاتی برای ما شده و گاها نیز  چاشنی اخم و تخمی هم  به همراه داشته ! هر چند ما وقت مبارک را صرف طراحی و نقاشی با شما طفل یک سال و اندی مینمودیم  ولی علاقه چندانی به این دفاتر رنگارنگ نداشته و به نوعی به حساب نمیاوردی ( ریز میدیدیشون ) در عوض آثار هنریت را روی دیوار خانه برایمان به نمایش میگذاشتی تا همگان از این آثار فیض برند ... یادش گرامی منزل قبلی یک نقطه سفید تا قد شما بر روی دیوار نداشت .... بنده خدا افرادی که بعد از ما در آن منزل سکنی میگزیدند .... البته حیف بود چنین آثاری محو گردد...
1 شهريور 1392

گفتنی های تسنیمی

یک روز بعد از ظهر با هم استراحت می کردیم تسنیم : مامان ببین خورشید داره گروب (غروب) میکنه ! من : اِ ....!!  ( پیش خودم گفتم به به این نیم وجبی چه چیزایی بلده ) خورشید غروب می کنه یعنی کجا میره خورشید؟ تسنیم : میره توی یه سوراخ گنده بخوابه ...! من :  اینو از کجا یاد گرفتی ؟ تسنیم : توپولوها از من یاد گرفتن من:     فقط یک جمله کافی بود از دهن من بیرون بیاد تا شروع یک نمایش از طرف حضرت والا استارت بخوره تو عروسک منی شروع کردی به در آوردن ادای عروسک اول که خودت رو مینداختی توی بغلم بدون اینکه تکون بخوری با یک لبخند زیبا به سقف نگاه میکردی دید...
23 تير 1392

دستور غذایی

داشتم غذا درست میکردم تسنیم : مامـــــــــــــــــــــــان , برای من یه غذایی درست کن ... من : دارم برای شما غذا درست میکنم دیگه ... تسنیم : توش برای من هویج بریز با تخم مرغ و روغنم بریز و بریز .... بعدشم عسل  بریـــــــــــــــز بذار اون تو (اشاره به قابلمه ) تا بپخته بشه  بعدش بیار من بخورم من :  چه غذایــــــــــــــــــــــــــــــــی ....!!!       امروز برات دَف دَف (دفتر) نقاشی گرفتم بهم گفتی : مامان بده ببینم تاریخش مال کِیه !!! من :  تاریخ دفتــــــــــــــــــــــــر     خیلی کارتون آنِ شرلی رو دوست داری رفتی از بین...
5 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد