پدر و دختری ...
هر شب با شروع بازیهای شبانه شما پدر و دختر , صدای خنده و جیغ و گریه و قهقهه است که به آسمان میرود ...
البته همیشه شروعش با اصرار و التماس شما ست , دست بابایی رو میکشی و با اصرار به بازی دعوتش میکنی . آخرشم که کاملا مشخصه که با گریه و جیغ و سر وصدا ختم میشه چون هیچ وقت از تموم شدن وقت بازی راضی نیستی
در این بین من میمانم و انگشتی به دهان از نوع بازیهای شما دوتا ...
اولش که با بازیهای کاملا استاندارد شروع میشه مثل قایم موشک و دنبال بازی و خونه بازی ....
ولی دیگه امان از آخراش .... دیگه من هر کاری می کنم که این بازیهای شما زود تر تموم شه
بازیهای عجیب و اکشنی که بابایی میکنه و تو هم که قربونت برم حسابی کیف میکنی و هنوز تموم نشده میگی دوباره ....
یکی از بازهایی که خیلی دوست داری اینه که روی زمین به پشت میخوابی و بعد بابا از بلوز میگیرتت و توی هوا حالت پرواز داری البته با ارتفاع کم ...
آنچنان کیفی میکنی که دیدنیست دستات رو از هم باز میکنی و ادای باز لایتر رو در میاری...
گاهی هم میگی من پروانه ام و پرواز میکنی ...
فقط میتونم بگم بیچاره اون بلوز !!
یکی دیگه از این نوع بازیها اینه که بابایی پاهاتو میگیره و روی دستات وایمیستی ...
اینقدر میخندی که هنوز بابا پاهاتو زمین نگذاشته میگی : دوباره ....
نوبت فوتبال دو نفره تون که میشه , اول توپ رو بهم میزنید ولی بعد نوبت توپ گرفتن از همدیگه ست
اونوقته که بابا با توپ فرار میکنه و شما معمولا چهار دست و پا دنبالشی ...
در این جور مواقع هم خسارتی نیست جز پارگی شلوار شما که از زانو یک سوراخ به عنوان چشم ِ شلوار باز میشه
وقتی با اخم نگات میکنم میگی : شلوارم چشماشو باز کزده خوب ...!!
البته این اتفاق همیشگیه و خیلی هم به بازی با بابا ربط نداره یعنی چه بازی بکنی چه نکنی اصولا این بلا سر شلوارت میاد چون همیشه با زانو شیرجه میری همه جا ...!
وقتی هم که پیشی شده باشی که دیگه نور علی نور !
بعدم نوبت به خونه بازی میرسه که اونم خالی از حاشیه نیست و همیشه همراه با جیغ و سر وصدای فراوان است و در انتها با خراب کردن خونه های همدیگه و پخش کردن آجرها صورت میگیره
از این کار واقعا لذت میبری و احیانا اگه اعتراض کنم که چرا همه رو پرت میکنید سریع تقصیر رو گردن بابایی میاندازی ...
گاهی بازی به همین جاها ختم میشه ولی گاهی نقاشی و کشتی گرفتن و .... در دنباله اش اضافه میشود
واقعا من موندم که خوبه پسر نیستی پسرای مردم خاله بازی میکنند با ماماناشون اونوقت دختر ما ....
در انتهای کارم که البته با جیغ و گریه تموم میشه , آخه رضایت نمیدی بابا بره و دوست نداری بازی تموم بشه و هر چی بابای بنده خدا میگه خسته شدم دیگه فایده نداره که نداره ....
آروم کردن شما یه ور مرتب کردن خونه ای که ... (چی بگم دیگه جنگ زده , چنگل .... ) میمونه برای من
و هر چی به دو طرف میگم خوب این اسباب بازیها رو جمع کنید بعد از پایان بازی . دو طرف اعلام میکنند که ما خسته شدیم
در کپی برداری هم که استادی . وقتایی هم که خودت بازی میکنی و وسایلت رو پخش میکنی
بهت میگم وقتی بازیت تموم میشه باید وسایلت رو جمع کنی ...
با لب و لوچه آویزون و دستانی به جلو انداخته که گویی یک خانه دو طبقه رو تکوندی میگی :
آخه من خسته میشم ...
میگم : خوب من خسته بشم اشکال نداره ؟
میگی : نه ... بیا با هم جمع کنیم پس ...!!
اینم غنیمت والا ...!!!!
پی نوشت : بفرماییـــــــــــــــــد ... بستنی پلویــــــــــــــــــی میل دارید ...!!
من نمیگم پلوییاااااا .....!!
شما به بستنی فالوده ای میگی بستنی پلویی ....