دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

✿ــــ✿

کمی عقبتر....

1393/11/5 22:09
94 بازدید
اشتراک گذاری

اندکی بعد از صرف ناهار که شکم و پلکها هر دو سنگین میشود یک چرت کوتاه و دلچسب به شیرینی عسل میماند . که البته در خانه ما و برای من مثل گوهری نایاب ....!!!

و دشوارترین کار دنیا باز نگاه داشتن این پلکهای سنگین است که گویی وزنش به یک تن میرسد در آن زمان ! هر بار که نی اختیار این پلکها چند ثانیه ای روی هم می افتند پس از باز شدن قیافه مظلوم و غمناک دخترک پنج ساله ای را با لب و لوچ آویزان در قاب تصویر مشاهده میکنی که ملتمسانه میخواهد که نخوابی .... شاید به نظر خواسته ای نا به جا , ظالمانه و بی جا باشد برای یک دختر پنج ساله .... ولی وقتی کمی به عقب بر میگردم از زمانی که دخترکی هفت , هشت ساله بودم به یاد دارم اگر مادرم ناخود آگاه میخوابید چقدر دلم میگرفت و دوست داشتم زودتر این بیدار شود و زندگی به جریان بیوفتد .... آری مـــــــــــــــادر ,  جریان زندگیست ....

دخترکم همه سعیم را میکنم که دل کوچکت گرفته نباشد ....

سعی می کنم بیدار بمانم چشمهایم را باز نگه دارم و با تو بازی کنم تا مبادا غمگین شوی عزیز دلم ....

تا ملتمسانه و با صدایی غمناک تکرار نکنی :

وقتی تو میخوابی من ناراحت میشم .... آخه من دوستت دارم دلم برات تنگ میشه ....

دخترک مادر ....

الحمدالله رب العالمین ....

شنبه پنجم بهمن 93

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد