دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

✿ــــ✿

يك انتخاب !

يك هفته تمام دارم دكورهاى آتليه سها رو زير و رو مى كنم تا دو مورد دلخواهم رو پيدا كنم ولى نمى دونم چرا نمى تونم تصميم درستى بگيرم اصلا دل آشوبه شدم  فردا ده صبح وقت داريم هنوز دكور انتخاب نكردم تازه دوباره توى لباسهاى انتخابيت هم شك كردم ! خيلى نگرانم چون عكاست آقاست و از همين الان مى دونم عكسات جالب نميشه  نمى تونستم عقبتر بندازم چون ميرفت وسطاى شهريور و اون موقع خيلى دير بود حداقل همين چهار سال و نه ماه باشه عكسات  خدايا فردا رو بخير بگذرون ...... الحمدالله ...... ١٧ مرداد ٩٣ ...
17 مرداد 1393

از زبان تو .... از دل من ....

دختركم .... اى بهترينم ، اى ثمره وجودم ، با تمام سلولهاى وجودم دوستت دارم و همان قدر كه دوستت دارم نگرانت هستم ..... نگران آينده ات ، نگران سلامت روحت ... سلامت ايمانت ... سلامت جسمت ...  مى ترسم از اين روزگار ، از اين زمانه كه عجيب كثيف است و ناجوانمرد.... دختركم ، عشقم ، فريب ظواهر زيباى دنيا ( منظورم از دنيا ، كارهاى دنيايى است ، تفريحات و راحت طلبى دنيايى ست ) را نخور مطمئن باش دنيا جاى راحتى و خوش گذرانى نيست كه اگر بود امامان معصوم ما كه بهترين انسانهاى اين كره خاكى بوده اند و هستند و خواهند بود سزاوار راحتى بودند از همه چيز مهمتر ايمانت است به اين ريسمان محكم بچسب در آن صورت خدا با تو خواهد بود دختركم مراقب وسوسه ه...
17 خرداد 1393

بازى ، بازى ، فقط بازى

تعطيلات ١٤ ، ١٥ خرداد كه مصادف با آخر هفته بود با اومدن حسنا و على برات تبديل به جشن بسيار بزرگى شد تا تونستى بازى كردى  از صبح بازى بود و بازى بود و بازى بود خنده و شادى شما بچه ها بود گاهى هم جيغ و گريه چاشنى شاديهاتون  از اينكه بى غصه و بى دغدغه با هم خوش بودين و از ته دل مى خنديدين و دنبال هم مى كردين به وجد مى آمدم دوباره از فردا خودتى و خودم ..... كمى نگرانم .... از اينكه كارهاى بچه ها رو تقليد كنى اين طبيعيه ولى هميشه وقتى چند روز با هميد من تا چند وقت شاهد انعكاس رفتارهاى حسنا و على روت هستم  جلوى اونها اصلا بروز نميدى ولى بعد از جدا شدنتون شروع مى كنى عزيز دلم دوست دارم هميشه خودت باشى ... خودِ خودت ...
16 خرداد 1393

خداى من ....

خداى مهربانم .... رحيمم ..... تمام عمرم را سر به خاك در پيشگاهت گذارم ، در مقابل سلامتى دخترم ، باز كم است خداى من  من را ببخش .... بنده ناشكر و ناسپاست را ببخش بنده غافل و غرق در دنيا را ببخش خالق بى همتايم من بايد براى خنده ها دويدن ها بالا و پايين پريدنهاى دخترم فقط تو را شكر كنم فقط بايد بگويم " الحمدالله " ولى اينقدر ناسپاسم اينقدر ناشكرم كه...... فقط ناشكرى مى كنم خدايا به انوار پاك و مقدس ائمه اطهار عليهم السلام من را ببخش ...... استغفراالله ربى و اتوب اليه ...... جمعه ٩ خردلد ٩٣.
9 خرداد 1393

جلسه پنجم

امروز جلسه پنجم كلاس نقاشيت بود و بالاخره از گِل بازى هم خوشت اومده و ثبت نامت كردم  بعد از پنج جلسه يه كم با بچه ها دوست شدى و توى محوطه با هم بازى كردين  خيلى خوشحالم كه اينقدر راحت اُخت شدى با محيط گُلكم
22 ارديبهشت 1393

مادرى

دوست دارم مادرى كنم بى منت ... دوست دارم مادر باشم ، بى منت .... دوست دارم كنارت باشم ، بى منت .... دوست دارم محبت كنم ، بى منت ..... دوست دارم دوستت داشته باشم ، بى منت .... خدايا كمك كن فراموش نكنم دخترم از وجودم است دخترم پاره تنم است دخترم همه زندگيم است دخترم همه دنيايم است كمكم كن حرفى نزنم كه قلب كوچكش را برنجانم دل كوچكش را بلرزانم حتى اگر " مادر " باشم ! شنبه ٣٠ فروردين ٩٣
30 فروردين 1393

وای ... مادرم ....

این ایام شدید دلم هوای مدینه را دارد ... هوای خانه کوچک مادر ... هر چه مصیبت است , اکنون زمان آن است ... هر چه غربت است , اکنون زمان آن است ... اکنون زمان کوچه و چادر خاکی است ... اکنون زمان آتش و دود و خون پهلوست ... صدای ضربه سیلی عدو را می شنوم ... صدای ناله یا ابتا , را می شنوم ... دلم گره خورده به درب سوخته ...   دو ماه و چند روز است مصیبت آغاز شده  دو ماه و چند روز است , مادرم بی پدر شده  خدا خودش رحم کند ....   این روزها تو هستی که مرا هوایی کردی دختر  تویی که مرا به یاد التماسهای زینب (س) می اندازی  هر روز صیح که موهای پریشان و گره خورده ات را شانه میزنم ,  ناخوداگاه  ...
16 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد