گفتنی های تسنیمی
یک روز بعد از ظهر با هم استراحت می کردیم
تسنیم : مامان ببین خورشید داره گروب (غروب) میکنه !
من : اِ ....!! ( پیش خودم گفتم به به این نیم وجبی چه چیزایی بلده )
خورشید غروب می کنه یعنی کجا میره خورشید؟
تسنیم : میره توی یه سوراخ گنده بخوابه ...!
من : اینو از کجا یاد گرفتی ؟
تسنیم : توپولوها از من یاد گرفتن
من:
فقط یک جمله کافی بود از دهن من بیرون بیاد تا شروع یک نمایش از طرف حضرت والا استارت بخوره
تو عروسک منی
شروع کردی به در آوردن ادای عروسک
اول که خودت رو مینداختی توی بغلم بدون اینکه تکون بخوری با یک لبخند زیبا به سقف نگاه میکردی
دیدم این جوری نمیشه توی شکمت باتری گذاشتم که تکون بخوری
تا باتری گذاشتم نشستی و به چپ و راست تکون تکون می خوردی و دستات رو مثل عروسک بالا و پایین میبردی
دهنتم مرتب باز و بسته می کردی و از خودت صدا در میوردی
چند دقیقه ادامه دادی ولی بعد دوباره تلپی افتادی ....
گفتی :شارژم تموم شد (همون باتری)
یه باتری نو برات انداختم و دوباره شروع کردی....
این کار چند بار تکرار شد
یک دفعه که باتریتو عوض کردم . همه اون کارا رو میکردی فقط صدات در نمیومد . به چپ و راست میرفتی و دهنت باز و بسته میشد ولی بی صدا ....
بهم گفتی : بگو چرا آهنگش نمیاد ؟؟
اینقدر خندیدم که اشکام در اومد ... بعد همین جور منو نگاه کردی و گفتی : چرا گریه می کنی ؟
من :
بعد از کلی خندیدن گفتم : چرا صدات در نمیاد ؟
جواب ندادی ...
گفتم : فکر کنم عروسکم خراب شده چند تا آروم زدم به پشتت بلکه صدات در بیاد ولی فایده نداشت
دوباره باتریتو عوض کردم صدات دراومد
فکر کنم باتریش تقلبی بود . تاریخش گذشته بود ! نـــــــــه فسقل من ؟