دلواپسيها ....
نگرانيهاى اين سنت خيلى برام جالبه !
من يادم نمياد وقتى زير دبستان بودن چه نگرانيهايى داشتم بخاطر همين دلم خواست برات بنويسم
* يه روز با نگرانى بهم گفتى مامان وقتى من بزرگ بشم ديگه نمى تونم با اسباب بازيام بازى كنم ؟
گفتم چرا مامانى تا هر وقت دوست دارى مى تونى با اسباب بازيات بازى كنى عزيزكم
** يه نگرانى ديگه ات اينه كه وقتى تو بزرگ بشى من پير نشم !
بهم گفتى خواهش مى كنم وقتى بزرگ شدم تو پير نشو
*** ميدونى .... يه نگرانى ديگه ات اينه كه ما توى بهشت پيش هم هستيم يا نه ؟ اسباب بازيات رو مى تونى ببرى توى بهشت يا نه ؟
گفتم ما سه تايى بايد كاراى خوب بكنيم تا سه تاييمون با هم بريم بهشت انشالله ....اونجا اسباب بازياى خيلى خيلى خوشگلتر و بهترى هست كه خداى مهربون جايزه كاراى خوبت برات گذاشته دختركم ....
**** يه نگرانى ديگه ات ، كه فكر مى كنم طبيعى باشه ، ترس از فروخته شدن چيزى كه مى خوام برات بخرم هست !!
مثلا اگه يه چيزى رو توى مغازه ببينى و دلت بخواد ولى من بهت بگم الان نميشه ، شبها موقع خواب ابراز ناراحتى و دلشوره مى كنى كه مبادا چيز مورد نظرت رو يكى ديگه بياد بخره !!
***** قبلا ، چون از خوابيدن بدت ميومد خيلى نگران و مضطرب ميشدى ولى به لطف خدا بهتر شدى و ديگه گريه و زارى نمى كنى
الحمدالله ......
جمعه ٢٧ تير ٩٣