دانشمند کوچک !
دانشمند کوچک ! نازدونه عزیز من ....
بهم میگی دوست دارم دانشمند بشم ...!!! دوست دارم همه چیز رو بلد باشم ...
صبح یک روز زمستونی ( دقیقا سه شنبه هفتم بهمن 93 ) گفتی چه جوری بهار میشه تابستون میشه بعدم پاییر و زمستون ؟
چند بار برات گفتم تا قشنگ یاد بگیری ... کره زمینت رو هم آوردی تا خوب بفهمی ....
وقتی یاد گرفتی گفتی : من دلم میخواد دانشمند بشم ...
سوالات عمیقتر شدن و من سعی میکنم براشون وقت بذارم و به زبون بچگونه برات توضیح بدم ....
یه کار جالبی که میکنی ( البته خیلی وقته ولی الان بیشتر شده و علاقه بیشتری پیدا کردی ) اینه که وقتی من قرآن میخونم یا دعا میای پیشم و ازم میخوای که بهت بگم چی نوشته ... منم به زبون خیلی ساده برات میگم و تو لذت میبری از این کار ...
دیشب قبل از خواب خیلی با هم حرف زدیم .... از همه چیز .... از مراقبتهایی که باید از بدنمون بکنیم تا معنای سوره هایی رو که حفظی ....
یهت گفتم این بدن رو خدا بهمون داده تا مراقبش باشیم هم مواظب سلامتیمون باشیم و چیزای بد نخوریم و هم مواظب کارهایی که با بدنمون میکنیم باشیم چیزهایی که گوش میکنیم .... چیزهایی که میبینیم ... حرفهایی که میزنیم ... و پوششی که بدنمون باید داشته باشه.... کارهایی که دستمون پاهامون نباید بکنن ....
.
.
میدونی دلبرک من ... دیروز بهم گفتی تو یه دانشمندی .... تو همه چیز رو بلدی !! منم میخوام مثل تو دانشمند بشم ...!!!!
دیروز با هم کاشان بودیم رفتیم دیدن خالدی !!! روز خیلی خوبی بود در کنار مامان و بابا و خواهرم ....
لگوی جدیدت رو دیشب افتتاح کردیم .... خیییییییلی باحاله ... دیشب یه کم بازی کردیم ولی امروز صبح حسااااااااابی ..... ذوست دارم بفرستمت کلاس لگو انشالله ....
حفظ آیة الکرسی رو باهات شروع کردم انشالله تا قبل از مدرسه یاد بگیریش
هر چی بزرگتر میشی بیشتر به پاکی و معصومیتت ایمان میارم حوریه بهشتی من .... خیلی دوستت دارم عزیزکم ....
جمعه ذهم بهمن 93
