دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

✿ــــ✿

داستان خوابیدن ودوجک شیرینم ...

1391/11/19 19:18
319 بازدید
اشتراک گذاری

بیشتر شبها موقع خواب ما با هم یه کم مشکل پیدا میکنیم قهر

از اونجایی تا ته ته انرژیت تموم نشه به خوابیدن رضایت نمیدی و میگی نمیشه بخوابیم ....کلافه

هر شب من باید آروم آروم شما رو آماده خواب بکنم تا کمتر گریه و زاری کنی . بعد از شام مسواکت رو بهت میدم که بزنی و هر شب شما با نگرانی میپرسی میخوایم بخوابیم ...؟؟؟؟استرس

بهت میگم نه حالا مسواک بزن فعلا بیداریم ...

مسواکت رو که میزنی دوباره مشغول بازی میشی . من یواش یواش چراغها رو کم میکنم و چراغ خواب اتاقمون رو روشن میکنم تا این صحنه ها رو می بینی دوباره با نگرانی میپرسی میخوایم بخوابیم ..؟؟؟؟

بهت میگم نه بیا بریم روی تخت با هم صحبت میکنیم نیشخندخوشحال میشی و میپری بغلم ....بغل

اول فقط میشینی روی تخت و با هم صحبت رو شروع میکنیم از همه جا حرف میزنیم ...  از اسباب بازی ها ... از مامانجون و باباجون و خالدی .... از دعا کردن و قرآن خوندن ... آقای مهندس و ... کارهایی که اون روز انجام دادی و یا ناراحتیهات ....تا صحبتهامون گرم میشه دیگه کم کم خودت میای سرت رو میزاری روی بالشت ....خمیازه وکم کم چشمات سنگینتر میشه . البته بعضی شبها کمتر حرف میزنیم و بعد خودت میگی برام قصه بگو ... بعد از قصه هم که دیگه گیج گیجی و چشمات رو میبندی ...

بعضی شبها که اینقدر خسته و کلافه و بهانه گیر میشی که این حرفها فایده نداره فقط میخوای گریه کنی (دلیلش فقط خستگی و خواب آلودگیه ) دقیقا مثل امشب ...وقت تمام

دیشب هم خیلی کم خوابیده بودی و یک ساعتی میشد که دیگه واقعا از خستگی خودت هم نمی فهمیدی چه کار میکنی ... بهانه گیری و نق نق ...منتظر

گفتم تسنیم بیا مسواک بزن ...

اومدی مسواکتو بگیری گفتی نمیشه بخوابیمااااا ...

گفتم خوب ... حالا مسواکت رو بزن ...

مسواک زدی و رفتی ...

یه کم که گذشت رفتم به طرف اتاق خواب ...

ناراحت اومدی دنبالم و آوای گریه سردادی ....گریه

با گریه میگفتی نمیشه بخوابیم . بهت گفتم دوست نداری نخواب ولی من خسته ام و میخوام بخوابم خمیازه

در حال گریه گفتی نه تو هم نمیشه بخوابی  بعد نشستی روی تخت و در حالی که اشکاتم اومده بود گفتی اگه بخوابی گریه میکنماااااا ....!تعجب گفتم نه دیگه گریه نکن ....

ولی بی فایده بود بغلت کردم و روی پاهام نشوندمت . بهت گفتم آسمون رو ببین ...   خورشید خانم کجاست ...؟؟؟

در همون حال گریه نگاه کردی و گفتی اونجاست ..!!!

گفتم کووووووووووووو ..... پس چرا من نمیبینم ..؟؟؟سوال

با  صدای گریه ای گفتی شاید اونجا که خورشید خانم هست برقها رفته ....!!نیشخندقهقهه

برقها رفته هوا تاریــــــــــــــــــــــــــــــــکه ....

این جوری شده بودم نیشخندتعجب

گفتم نخیـــــــــــــــــــــــــــــر ....   برقها نرفته خورشید خانم هم خوابیده ....

دیگه بعدش با کلی ناراحتی اومدی خوابیدی و چند دقیقه بعد خوابت برد ...ابرو

توضیح 1: بعد از ظهر اصلا به خوابیدن رضایت نمیدی یعنی گریه و زاریت 10 برابر بیشتر از شبه ... میگی خورشید خانم هستش نمیشه بخوابیم جالب اینجاست که به من هم اجازه خوابیدن نمیدی ....

بعضی روزها اگه مریض باشم یا سرم درد بگیره باید تحمل کنم و حتی یک دقیقه چشمام بسته نشه ...تعجب

توضیح 2 : صبحها ساعت 8 بیدار میشی و تخته گاز تا شب بازی میکنی ولی بازم از خوابیدن فراری هستی خدا رو شکر صبحها بیدارم نمکنی وقتی بیدار میشی آروم پیشم با اسباب بازیهایی که از شب قبل با خودت آوردی بازی میکنی ...  تا یک گلبول چشمهام باز بشن دیگه وقت خوابم تمومه .... هر دقیقه میگی پاشو خورشید خانم اومده ....از خود راضی

هر چی میگم صبر کن مامان جون بزار چشمام باز بشه ....

دو دقیقه بعد دوباره میگی مامان چشمات باز نشد ...؟؟؟ابله بیا بریم دیگه خورشید خانم اومده

دیگه چاره ای ندارم همون جور گیج و ویج میام بیرون ....

جالبتر اینکه نمیدونم چرا وقتی خودت بیدار میشی تنها نمیای بیرون تا وقتی منم باهات پاشم

من که آخرش نفهمیدم ....

بعد ازظهر ها میگی نمیشه بخوابیم خورشید خانم هست الان شبه خواب نیست ...

شبها که دیگه خورشید خانم نیست چــــــــــــــــــــــــــرا دوست نداری بخوابی ....؟؟؟؟نگران

 پنجشنبه 19 بهمن 91

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
19 بهمن 91 23:48
چقــــــــــدر بامزه نوشتید ...

خیلی خیلی خوشم اومد ...

آخــــــــــــــی ...

گهگاهی دلم واسه شما سوخت، گهگاهی واسه تسنیم ... ... اما بیشتر واسه تسنیم

خصوصا اون قسمتی که گفتید: حالا تو مسواک بزن، فعلا بیداریم ...

و

اینکه کم کم چراغ ها رو خاموش می کنید ....

عجب کلکی هستید شما مامان ها ... البته فکر کنم با بچه های دهه 80 یا 90 باید همینجور رفتار کرد ... چون خیلی ماشالا باهوشن

میشه بدونم، مادر و دختر در مورد خــــــــــــــــــالدی چی به هم میگن؟!

خخخخخخخخخخ ... عجب جوابی داده ها ...

ما بچه بودیم، اصلا نمی دونستیم برق چی چی هست؟!!! که حالا بدونیم برق رفتنیه !!!

منم زیاد دوست ندارم زود بخوابم، شب ها ... ظهر ها هم که اصلا نمی خوابم ...

دیگه خودتون در جریان هستید که ...

خواب ... فقط ... صـــــــــــــــــــــبح ... یه حالی میده که نگو ...


سلام دوست مهربون ....
چه کامنت قشنگی گذاشتی ....
خوشم میاد شبها با شما پایه ام صبحها با خواهریت ...!!!! البته اون یه کم زودتر میاد ...
آخه یه دفعه خالدی بهش گفته بود برام دعا کن بعد تسنیم موقع خواب یادش افتاده بود گفت بزار برای خالدی دعا کنم ....
چیز خاصی نمیگه اینکه خالدی رو خیلی دوست داره و میخواد بره پیششو ....
به نظرم بیشتـــــــــــــــر دلت به حال من باید بسوزه که ساعت 8 صبح باید بیدار شم ....
آسمان
20 بهمن 91 10:10
استدلال هاش خیلی بامزه اس
اینکه ممکنه جایی که خورشید خانوم هست برقها رفته باشه
به نظرم اگه در طول روز حسابی خسته بشه شب به راحتی خوابش میبره.و این انرژی 2-3 برابر مادر رو میطلبه ...


مامانی تسنیم دیگه بعد از ساعت 7 از خستگی چشمهاش داره رو هم میوفته ولی بازم مقاومت میکنه ...
مامان نیایش
20 بهمن 91 13:36
عزیزم خصوصی
حتما دوباره میام پستت رو میخونم
ببخشید که الان باید برم


باشه خیلی ممنون خانمی...
مامانی زهرا
20 بهمن 91 14:31
سلااااااااااااام پس این ورا کسایی هستند که با ما همدرد هستند دقیقا ماجرا رو درک میکنم چون دخمل ما هم یه همچین احساسی نسبت به خوابیدن داره


زهرا جونم این جوریـــــــــــه ....!!!!
از خوابیدن فراریــــــــــــه ...!!!

شبیه شعر شد ...
مامان نیایش
20 بهمن 91 15:06
عزیزم من اومدم دوبایه
راستش رو بخوای مامانی نیایش منم با خوابیدن خیلی مبارزه میکرد اصلا راحت نمیخوابید و خیلی تمایلی هم نداشت بعد از ظهر ها بخوابه واقعا انرژی میگیره ازم باورت میشه اینقدر لاغر شدم از کم خوابی و خشتگی ا زدست این دخملی الان همش 52 کیلوام!!!!!!!!!!!اما یه کارایی کردم خیلی خیلی بهتر شد البته الانم ببعضی وقتا که خونه ی مامان جونش هستیم بازم خوابش مشکل پیدا میکنه ولی اونجا خب طبیعیه حواسش پرته به این چیز و اون چیز اما برا ی تو خونه اولین مسئله ای که خواب بعد از ظهرهاش رو تنظیم کرد مهد رفتنش بود وقتی صبح ساعت 8 بیدار میشه قبلا مثل تسنیم یه کله تا شب بازی میکرد و بیدار بود و سر شب خوابش میگرفت و بد خلق میشد بازم تا وقتی ما بیدار بودیم میخواست بیدار باشه اما از مهد که میاد خسته است و بعد نهار دو ساعت میخوابه اگه چشمش نزنم خیلی بهتر شده برای شب ها هم براش توضیح دادم که ساعت 9 شب وقتی که موقع خواب بچه ها میشه خاله مریم قصه گو توی رادیو قصه میگه البته ما از تی وی میذاریم براش رادیو ایران رو و اونوقت می تونه حس کنه که چه ساعتی ا زشب شده این اتفاق برای الان که شبا بلنده خیلی خوبه چون بچه نمیتونه در ک کنه چه ساعتی ازشبه و به محض اینکه قصه ی شب به خیر کوچولو راس ساعت 9 از رادیو ایران شروع میشه نیایش هم گوش میکنه و برای خوابیدن کم کم اماده میشه یعنی میفهمه که موقع خواب داره نزدیک میشه خانمی به نظرم اصلا بهش نگو نه الان نمیخواییم بخوابیم اتفاقا بر عکس کم کم اماده اش کن و بگو آره وقت خواب داره نزدیک میشه گریه زاری میکنه شبای اول ولی بعد عادت میکنه به خاطر فرار از گریه هاش بد عادتش نکن ببخشیبد خیلی حرف زدم عزیزم موفق باشی


سلام ...
خیلی ممنون از راهنماییتون . درسته فکر کنم اگه این کار رو بکنم بهتر باشه حالا امتحان میکنم ...
آخه فقط کافیه موقع مسواک زدن وقتی میپرسه میخوایم بخوابیم بهش بگم بله .... اونوقت گریه و زاری هیچی فرار هم میکنه زیزمبل و میز ناهارخوری و ....
ایده خیلی خوبی دادین شاید به عشق رادیو و قصه راحت بیاد بخوابه . آخه باباش یه رادیو کوچک داره اینم عاشق اون رادیو ست ...
عزیزم خیلی محبت کردی که تجربه ات رو در اختیارم گذاشتی ...
یه دنیا تشکر
مامان نیایش
20 بهمن 91 15:45
فدات شم ممنونم از لطفت گلم یه چیز دیگه هم یادم اومد اینکه وقتایی که خودم میخام دراز بکشم بهش میگم بیا رو پشتت نقاشی بکشم خیلی وست داره واقعا ارومش میکنه و خوابش میبره خیلی زودتر از اونی که فکرش رو میکنم با سر انگشتم رو پشتش نقاشی میکشم و اونم بعضی وقتا میگه چی بکش و کم کم خوابش میبره یه سی دی لالایی هم هست از سی دی های خاله ستاره لالایی هاش واقعا دلنشینه منم باهاش راحت میخوابمستاره ی طلایی می خوابه با لالایی حتما براش بگیر


چقدر خوب ..
خدا خیرت بده کاش زودتر اینجا نوشته بودم از خواب تسنیم ....
خیلی محبت کردی عزیزم ...تشکر
مادر کوثر
21 بهمن 91 8:08


امان از این لجبازی ها و استدلالهای بچه ها تو این سن!

کوثر هم این چند روزه خیلی میره رو اعصاب

هر چیزی بهش میگی فوری یه دلیل و بهونه میاره و باید حرف حرف خودش باشه

فقط با صبر و نادیده گرفتن و مهربونی حل میشه!

نه میشه زیاد توضیح داد و نه میشه لج کرد و هی جوابشونو داد و نه میشه کاملا بی خیال شد

کوثر هم قبلا با خوابیدن مقابله میکرد ولی چندین بار که براش توضیح دادیم که الان همه چیز و همه کس خوابن! دیگه کمتر مقاومت میکنه ولی خب ادا و اصول قبل از خوابش به راهه

مامانى كار ما از توضيح و استدلال گذشته ديگه ......
اونقدر توضيح دادم كه ......................
ولى بازم موقع خواب جمله هميشگيشو ميگه :
نميشه بخوابيم
مامان تسنیم
21 بهمن 91 9:22
به نظرم شما اول باید مشکلتون را با خورشید خانوم حل کنین آخه انگار همه چیز زیر سر خورشید خانومه


بايد با خروشيد خانم وارد مذاكره بشم ......
♥ مامان آمیتیس ♥
21 بهمن 91 15:28
آمیتیسم بعدازظهر اصلا نمیخوابه...
البته روزا تا ساعت 12 خوابه
بوس برای تسنیم جون


واااااااااى ...... خوش به سعادتت مامانى كه
تا ساعت ١٢ ميخوابه ......
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
21 بهمن 91 23:54
سلام عزیزم ... شما هم وقتی داشتی کامنت میذاشتی، همسری داشت عکس ها رو از جی میل لود می کرد...

فردا که تعطیل هستش، می شینه واسه ویرایش و اینا ... یعنی باید بشینه


ممنون دوست جونى ......
مامان طهورا عسلی
23 بهمن 91 1:00
وااااااااااااااااااااااااااای مادر بودن چقدر سخته!!!!!!!!!



ولى پر از عشقه. .....
پر از احساس ....
ستاره زمینی
23 بهمن 91 8:46
عزیزم خب مامانی خوابش نمیاد دیگه ..............
منم یادم نمیاد ریحانه از 2سالگی به بعد بعد از ظهر خوابیده باشه.....
واقعا استدلالهای جالبی داره این وروجک.



تسنيم هم از ماه رمضان ديگه نميخوابه .....
مامان نیایش
23 بهمن 91 9:37
سلام عزیز دلم ممنون از حضور گرمت من براتون چند روز پی خصوصی نوشته بودم جواب خصوصی تون رو نمیدونم دیدید یا نه؟


سلام مامان مهربونم
بله ديدم اتفاقا ديشب اومدم ديدم ولى حالم خيلى بد شد تا آخر نديدم چيزى هم نتونستم بنويسم ..... ببخشيد
ولى نيايش خيلى خيلى شبيه شماست
ستاره زندگی
23 بهمن 91 9:49
مامانی همه بچه ها همینطور هستن تا زمانی که عاقل تر بشن.
باید کم کم همه چیز رو بهشون توضیح و یاد بدید.راه حلش هم مامانها خودشون پیدا میکنن.
البته راه حل مامان نیایش منم قبول دارم.


درسته عزيزم ....
منم كار مامان نيايش جونم رو واقعا پسنديدم
اين دو سه شبه خيلى بهتر شده
مطلع عشق
23 بهمن 91 10:48
سلاااااااااااااااااااااااام خانم.....
بعد این همه مدت اومدم........
دلم براتون تنگ شده بود......
وای این دختر شما فقط باید یه لقمه ی چرب بشه.....
یاد خواهر زادم افتادم که ما رو پیر میکرد تا بخوابه....
همه رو خواب میکرد اما نمی خوابید....
ولی حتما راههایی براش هست... باید دنبالش بود...
راستی از طرف من به خاله جون تسنیم سادات یه خداقوت اساسی بگید....
ممنونم که به فکرم بودین


سلام عزيز دل .....
شما هم خسته نباشى خانم .....
خاله تسنيم سادات هم سلام ميرسونه .....
دل منم خيييييييييييلى براتون تنگ شده .....
مامان نیایش
23 بهمن 91 11:22
فدات شم خانمی من قصد ناراحت کردنت رو نداشتم اگه الانم پرسیدم فقط به خاطر این بود که فکر نکنی خصوصیت رو نخوندم چون دیدم نوشتی بالاخره دیدمت فکر کردم ندیده بودی اون خصوصی رو قربونت برم التماس دعا


عزيييييييزم......
اول پستت رو خوندم بعد رفتم اونجا .....
مادر کوثر
23 بهمن 91 14:36


اهِم اهِم

برید کنار....خلوت کنید.....فرش قرمز رو پهن کنید

حالا یه جیغ و یه دست و یه هوراااااااااااااااااا



آخیشششششش از این شکلکا که میذارم جیگرم حال میاد

سلام سلام
ممنون از حضور و نظر خوشگلت دوس جونمممممممممممم

هر جا خواستن کوثرو برای کاغذ ریز کنی استخدام کنن سفارش تسنیم جون رو هم میکنم و حتما اشاره میکنم که ایشون مهارت پارچه ریز کنی هم دارن

شاید تو دیار شما موز فراوون بوده ما جنوبی که اینجوری موز میخوردیم

میبینی تو رو خدا دامن منو چجوری پوشیده؟

ممنون از هدیه ات بابات حفظ سوره ی حمد

تسنیم ناز منو بووووووووووووووووووسسسسسسسسس




ههههههههههههه .....
ازینا که میزاری دل منم حال میاد ...
خیلی خوبه منبع درآمدی هم میشه ....
دلیل قانون 5 رو نگفتیاااااا ....!!!
مادر کوثر
23 بهمن 91 14:43


راستیییییییییییییییییییی

مرسی که آمار وبلاگ رو میبری بالا


ههههههههه......
قابلت رو نداره دوست جووووووووونى
مادر کوثر
23 بهمن 91 15:01
واقعا پست گذاشتنم یه قرن طول کشیـــــــــــــــــــــــــد؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟


براى من كه يه قرن بود .......
مامی امیرحسین
23 بهمن 91 22:26
وای من بعضی وقتا داره هوشم میره ولی پسلی نق میزنه و باید به هر ترتیبی شده اول اونو بخوابونم. تازه پیش میاد که بعد کلی تلاش من 1ماشینی تو خیابون بوق میزنه و دوباره روز از نو!


راست میگی ....
یادم میاد اون موقع ها چقدر از دست این ماشینها حرص می خوردم ..... وای وای وای یادش یخیر .....
fariba
23 بهمن 91 23:19
عجب شیطون بلایی شده این دختر.فدات بشم ک میگی پیش خورشید برقا رفته


مادر کوثر
24 بهمن 91 7:44
خصوصی داری جیگر


ممنـــــــــــــــون ...
مامان نیروانا
24 بهمن 91 8:03
این ماجرای خواب و قصه های رنگارنگ و تقریباً مشایه همه ی ما مامانا، دیدم که چقدر تسنیم و نیروانا شبیه همن و منم خیلی وقتا کلافه میشدم از این بابت ساعت خواب نیروانا. الان من هر وقت شب بخوام خودم میرم میخوابم و پدر و دختر شب زنده دار هم هر وقت دیگه انرژیشون ته کشید میخوابن. اون دو تا روی ساعت بدن خودشون میخوابن و منم روی ساعت بدن خودم. دیگه خیلی درگیری نداریم برای خواب مگه شبایی که کرمانیم و نیروانا همه ش میخواد بره طبقه بالا با پسرای خاله، بازی کنه، فکر کن پسرای در حد دانشجو و فارغ التحصیل!!! طفلیا اونام از دست نیروانا بیخواب میشن ولی خوششون میاد. فعلاً روالمون اینه تا به بره مهد و زندگیش نظم پیدا کنه. چقدر از راهنماییای زهره جون استفاده کردم. من حس میکنم خیلی بی حوصله م توی برخورد با نیروانا. زهره جونم چه چیزای خوبی بلده!!! منم با زهره موافقم که باید با بچه روراست بود و وقتی برای خواب آماده میشه باید بدونه دقیقاً برای خوابیدن داره این اتفاقا میافته.
آرزو میکنم پروژه ی خواب چشمه ی بهشتی رو به نظم و آرامش بره. ببوسش


مشکل من اینجاست که نمیزاره من برم بخوابم میگه تو هم نمیشه بخوابی ....
کاش حداقل مثل نیروانا بود ....
بله عزیزم منم از حرفهای مامان نیایش خیلی استفاده کردم ...
ممنون از آرزوی خوبتون ...
انشاا... که درست میشه ...
مامان ساقی و محمد
25 بهمن 91 1:07
امان از این نخوابیدن بچه ها.من چون خونه دارم ساقی رو عادت دادم تا ظهر میخوابه.البته تا آخرین لحظه که توان داره بیدار میمونه


واقعا امان....!!!!!
قبلا تا چند ماه پيش بعد از ظهرا ميخوابيد بعد انگار ديد دو ساعت بازى از دستش ميره ديگه نخوابيد ;D
ستاره زمینی
27 بهمن 91 16:20



niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد