حرف حساب ..!!
یه روزی از روزها البته شب بود باید بگم یه شبی از شبها منو تسنیمی رفتیم خونه عمه (شب هشتم محرم امسال )
دختر عمه بابایی با دختراشون اونجا بودن (دختراشون خانمی هستند برای خودشون ) . یکی از نوه عمه ها (ملیحه جون ) داشتند انار دون میکردند و شما هم محو تماشا بودی .... وقتی انارها دون شد ظرف رو آوردن جلو شما بهتون تعارف کردند
شما مثل یک عدد خانم با شخصیت و دارای کلاس بالا دستت رو بالا آوردی و سر نازنینت رو سی درجه خم کردی ظرف انار دون شده رو آروم عقب زدی (مثل وقتایی که میریم مهمونی برای من یه چیزی تعارف میکنند و من نمیخوام ) بعدشم با احترام فراوان گفتی:
نه خییییییلی ممنون . نمیخوام برای دَشویی یَم (دستشوییم ) بَده ... آخــــــــــــــــــــــــه دَشویی یَم سفت میشه ...
_ نمیدونم چرا اونا ریسه رفتن از خنــــــــــــــــــــــــــــــــده ... اعنماد به نفس بچچچچچچچم تضعیف میشه خوب ...
********
چند تا عکس برفی از فکر کنم آخرین برف زمستون ٩١ :
برررررررید کناااااااار .........