بوسیدن
من واقعا موندم در عقل یک بچه سه ساله ....
فکر می کنم کلا سر کارم ...!!
امروز داشتم برای ناهار کتلت دزست می کردم . یکی دو تا از کتلتها که آماده شد آوردم توی اتاقت که یه کم بدم بخوری.
یه کم خوردی و دهنت پر شد بعد گفتی دیگه نمی خوام . بقیه اش رو خودم خوردم رفتم آشپزخونه تا بقیه شون رو سرخ کنم ...
چند دقیقه ای نگذشته بود که صدات بلند شد ...
_ مــــــــامــــــــــــــــــــــــــــان من بازم کباب می خوام ....
از همون جا گفتم وایسا تا حاضر بشه هنوز نپخته است ....
اومدی توی آشپزخانه
_ نه ... آخه من الان می خوام به من کباب بده دیگه ...
گفتم : خانمی هنوز نپخته ست . شروع به دادن کنفراس در مورد عواقب خوردن گوشت نپخته , کردم ...
اصلا انگار نه انگار ....
اونقدر سر وصدا کردی که خسته شدم و افتادم به جون کتلتهای بیچاره که تکه های پخته شده اش رو برات جدا کنم ...
توی قاشق گذاشتم و بهت دادم ...
آروم شدی ولی نخوردیشون !
گفتم پس چرا نمی خوری ؟؟
_ نه ... من نمی خواستم بخورمشون می خواستم بوسشون کنم .....!!!!
حالا من موندم با کتلتهای تکه پاره شده توی ماهی تابه ....!!!!