شبی که او تنها شد ....
و اما ....
از فروردین سال گذشته که شما را با سلام و صلوات راهی اتاق خودت نمودیم تا همین هفته پیش بنده آواره ای بیش نبودم !
جایزه و داستان و صحبت و ... هیچ کدام ذره ای اراده پولادینت را تغییر نمیداد و ما نمی دانستیم چه جوابی به این استدلال قوی بدهیم ....
" من ترسو ام .... هر کس یه طوریه . یکی می ترسه یکی نمیترسه من وقتی بزرگ بشم تنها میخوابم الان یه ذره بزرگم ...!!!!! "
حتی چنان با بحران روبرو شده بودیم که کاملا قصد عقب نشینی و بازگشت به مواضع قبلی خود را داشتیم چون این اواخر حتی رضایت به خوابیدن در تختت را هم نمی دادی و حتما باید به فاصله میلیمتری از من می خوابیدی ...
در چنین شرایطی بود که الطاف خداوند شامل حالمان شد و پشه های ارجمند به دادمان رسیدند ...!!!!
در یکی از شبها که پیش من خوابیده بودی روی زمین توی اتاقت ,پشه ها( حالا نمی دانم یک پشه بود یا چند پشه ) حسابی دلی از عزا در آورده و هر دوی ما را نیش باران نمودند
صبح فردا بود که بی اندازه ابراز ناراحتی از خارش بدن می نمودی و همین جور مشغول خاراندن و گله وشکوه از دست این پشه ها ....
به یک باره از دهان مبارکمان این سخن بیرون پرید " فکر کنم پشه ها هر کس سر جاش نخوابه رو نیش میزنند "
ابتدا این سخن را بسیار جدی نگرفته و فردا شبش هم پیش من خوابیدی ولی صبح که بیدار شدی .....
واویلا .... یک ریز مشغول خاراندن خودت بودی و ....
البته منم این وسط بی بهره نمانده بودم ولی خــــــــــــــب , شما تحملت اندک و پوست لطیفت طاقت نیش پشه را نداشت ... (بمیرم که چقدر اذیت شدی مادر .... )
هر دو از این وضعیت به ستوه آمده بنده اعلام کردم دیگر اینجا نخوابیده و به اتاق خودمان نقل مکان می کنم !
بدون ناراحتی گفتی " پس یواشکی برو تا من نفهمم "
خلاصــــــــــــــه .... شب روی تخت خودت خوابیدی و من تا سحر در اتاقت بودم ولی بعد از نماز به اتاق خودمان رفتم
دو , سه شبی به همین منوال بگذشت و هیچ بهانه ای نگرفتی و من مانده ام از همکاری پشه های محترم که وقتی دخترکمان روی تختش خوابید اصلا نیشش نزدند
تا سه شنبه گذشته که دکوراسیون اتاقت را دگرگون ساختیم و کلا رختخواب خودمان را جمع نموده و نیست و نابود کردیم و با خیالی آسوده در اتاق خودمان خوابیدیم و از پشه های گرامی هم هیچ خبری نشد ....
پشه های عزیز لطفا ضایعمان نفرمایید ....!!!!!