در آستانه 62 !
اینجا ایستاده ای .... نزذیک به 62 ماهگی ! فقط چند روز فاصله داری .....
نمیدانم چرا این روزها شدیدا دلم میخواهد لهت کنم ! بچلونمت ! بخورمت !
این وسط جیغ است که میکشی و قهقهه های شیرینت که بد جور میچسبد به دلم !
گاهی فکر میکنم به آینده ات .... وحشت همه وجودم را میگیرد .... یعنی من مادر خوبی برایت هستم ؟ خواهم بود ؟ دوست خوبی هستم برایت تا برایم حرف بزنی ؟
میترسم دختر ..... میترسم .....
اگر بینمان فاصله افتاد چه ؟ اگر دوست خوبی برایت نبودم و رهایم کردی چه ؟ اگر به دیگران پناه بردی چه ؟
من تحملش را ندارم .....
من آن روز میمیرم !
دوست دارم دنیا را به پایت بریزم بس که عاشقت هستم دردانه من ....
زمانه بد زمانه ایست !!
خدایا من و دخترم به آغوش گرم تو پناه میاورم .... الطافت را از ما دریغ نفرما ....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی