از اين روزها ....
واى داشتم ميمردم ..... يك دفعه همه رمزاى ذهنم قاطى و پاتى شد ..... از ديشب نمى تونستم وارد وبلاگتون بشم ... داشتم سكته مى زدم....
واى خدايا شكرت .....
شعر اين روزهاى ما ( يعنى من و تسنيم )
ما دو تا خواهرييييييييم .....
تسنيم و كوثرييييييييم ......
البته شاعر اين شعر خاله مهربون هستش !
مُخمل كوچيك خونه هم كه اين روزا حسابى سخنرانى مى كنه براى ما .... خيلى جدى و پر شور و با احساس !!!
تا حالا بچه اى رو نديده بودم كه از ٣ ماه و نيمى غريبى كنه .....
الحمدلله .....
خداى خوبم براى همه چيز تو را سپاس
اول ارديبهشت ٩٥
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی