جشن پايان سال
جشن پايان سال يك سال تحصيلى تمام شد .... دوره پيش دبستانيت به اتمام رسيد .... به همين زودى و به همين سادگى !
اصلا باورم نميشه .... دختر من ... خانم كوچولوى نازنينم تا چند ماه ديگه يه كلاس اوليه واقعى ميشه ....
مى دونم ، تمام سالهاى تحصيلت همينطورى مثل باد مى گذره و من چشم باز مى كنم ، مى بينم ١٨ ساله اى !!!
بگذريم ......
امروز بهمون خيلى خوش گذشت با اينكه قبلش توى خونه خيلى بدو بدو كرده بودم و خيلى خسته ولى روز خوبى بود به تو هم خوش گذشت
برنامه جشنتون خيلى جالب بود اول كه شماها دست جمعى قرآن خوندين بعدم كلى بازى كرديم باهاتون پرتاب توپ توى كيسه ، طناب كشى و وسطى ! بعدم پذيرايى شيرينى و شربت كمى مولودى خوانى بعدشم قسمت شيرينش كه خوندن سرود شما فسقليها بود بعد از اون نوبت دادن جايزه هاتون و مدرك پايان پيش دبستانيتون بود و عكساى خوشگلتون كه با لباس محلى گرفته بودين
كار جالب مدرسه تون گذاشتن جشنواره غذا بود هر مادرى هر غذايى رو كه دوست داشت به هر اندازه اى كه مى تونست آورده بوداونجا هم يك ميز مفصل و رنگارنگى چيده بودنحسابى چيزاى خوشمزه خورديم !! از كيك و آش رشته و آش دوغ بگير تا سالاد و پفيلا سر ميز بود ما با هم شنيسل مرغ درست كرديم كه تو بهش مى گى مرغ سفت ! كنارشم پوره سيب زمينى و هويج پخته خيلى قشنگ شده بود عكسش توى دوربين هست ....
وقتى اومديم خونه يك نفس راحت كشيدم كه برنامه جشنت به خوبى و خوشحالى تموم شد چون با وجود خواهر كوچولوت نمى دونستم چه جورى توى بازيها شركت كنم كه تو غصه نخورى خدا رو شكر خدا كمكمون كرد و يه فرشته اى رو براى نگهدارى از خواهرت برامون فرستاد و من تونستم توى همه بازيها در كنارن باشم و با هم بهترين باشيم
تا رسيديم خونه انگار تازه به اين رسيدى كه ديگه خاله مهربون مدرسه ات رو نميبينى !!! باورت ميشه ...؟ تا شب همينجور بهانه گيرى مى كردى و غر مى زدى كه اون خاله بياد باهاتون كلاس اول ... من دلم براش تنگ شده ...!!!! كمى هم گريه و اشك و زارى هم راه انداختى بعد كه ديدى فايده نداره رفتى سراغ دوستات !!! بيا بريم خونه شونو .... با هم بريم بيرونو .... خلاصه بساطى داشتيم خدا بخير بگذرونه اين چهار ماه رو
عصر هم با بابا رفتى كيك تولدم رو گرفتى و كنار هم شادى كرديم و كيك و چايى خورديم
الحمدلله ..... روز خوبى بود....
٢٣ اردى بهشت ٩٥
