دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

✿ــــ✿

تقارن روز دختر و هشت ماهگى

اول ذيقعده است و ولادت حضرت معصومه (س) ....  چه نيكو نامگذارى شده به نام " روز دختر "  اين روز زيبا و فرخنده با هشت ماهگيت قرين گشته دخترك شيرينم .... شيرينى اين روزهايت دل را ميبرد عزيزكم ...  وقتى نگاهت به خواهر است .... وقتى به سويش شتابان ميروى ... وقتى سعى در تقليد او دارى خواهرى سرفه مى كند تو هم زوركى سرفه مى كنى ... دٓ دٓ دٓ بگويد ، تو هم سريع و جدى تكرار مى كنى نازنينم چقدر خوشحالم كه آمدى .... آمدى تا من خواهرانه هاى شما را نظاره كنم ... از عمق وجودم لبريز از عشق ميشوم وقتى لبهاى خندان شما دو خواهر را مى بينم .... هشت ماهگيت مبارك گل زيباى من شاد باش مى گويم گلهاى نازنينم اين روز فرخنده...
14 مرداد 1395

عشق خواهرانه !

يك بشقاب ميوه آوردم .... كوثر تا بشقاب رو ديده اِه اِه كنان وخود كِشان كِشان روى زمين مى خواد  خودش رو به بشقاب برسه  تسنيم از ديدن اين صحنه و سينه خيز رفتن كوثر ذوق زده شده ... ميگه : _ واى مامان كوثر رو ببين .... خدا چه چيزى براى ما آفريده!!! _ وقتى كوثر يك كار جديد ى مى كنه تسنيم خيلى خيلى ذوق مى كنه و مى گه: مااا شالله .... اين از اون بچه خوباشه !!!!! الحمدلله .... ٢٧ تير ٩٥
27 تير 1395

دختران كم خواب !

خدا را هزاران بار سپاس از داشتن دختران مهربان ، دوست داشتنى ، شيرين ، بازيگوش كم غذا و البته كم خواب ! دختر اولمان كه زبانزد خاص و عام است ! مى ترسد چشمانش اندكى روى هم بيفتد از دنيا و بازى و ورجه وورجه عقب بماند ! رهايش كنم تا پاسى گذشته از نيمه شب در حال دويدن به دنبال توپ و پريدن از روى مبلهاست ! آن هم با چشمانى كه بزور باز نگه داشته ، رنگ و رويى چون گچ ديوار .... هر آن ميرود تا بيهوش شود ولى سرسختانه مقاومت مى كند .....!  با اين اوصاف فرارى بودن از خواب فقط كافيست شب ، حالا هر ساعتى باشد چه هشت شب و چه ديرتر يك بشقاب غذا جلوى اين بمب انرژى گذاشته شود .... چنان مست خواب ميشود ، بى رمق همانجا و با دهانى پر مى گويد مامان دو تا چو...
4 تير 1395

چهار اردى بهشت زيبا

امروز تسنيم نازنينم ٧٨ ماهه ميشه و ده روز مونده تا كوثر كوچولوى نازم ٥ ماهه ... دو تا دختراى نازم خيلى دوستتون دارم عزيزاى من  چيزى غير از سلامتى و سربلندى شما دو تا نمى خوام الحمدلله
5 ارديبهشت 1395

از اين روزها ....

واى داشتم ميمردم ..... يك دفعه همه رمزاى ذهنم قاطى و پاتى شد ..... از ديشب نمى تونستم وارد وبلاگتون بشم ... داشتم سكته مى زدم.... واى خدايا شكرت ..... شعر اين روزهاى ما ( يعنى من و تسنيم ) ما دو تا خواهرييييييييم ..... تسنيم و كوثرييييييييم ...... البته شاعر اين شعر خاله مهربون هستش ! مُخمل كوچيك خونه هم كه اين روزا حسابى سخنرانى مى كنه براى ما .... خيلى جدى و پر شور و با احساس !!! تا حالا بچه اى رو نديده بودم كه از ٣ ماه و نيمى غريبى كنه .....  الحمدلله ..... خداى خوبم براى همه چيز تو را سپاس اول ارديبهشت ٩٥
1 ارديبهشت 1395

ايران زمين و يك نيمچه غلتيدن !!

اول از خواهر بزرگه شروع مى كنم .... _ مامان ... من دوست دارم برم انگليس ... آمريكا ... ايتاليا .... منو مى برى ؟ من : باشه عزيزم .... _ نه مى خوام برم عرب منو ببر عرب باشه ...؟؟؟ من : باشه ..... _ بعدشم ايران زمين هم مى خوام برم .....!!!!!!!!! من : واااا خب ما كه خودمون توى ايرانيم ...!!!؟؟؟ _ نه ايران زمين فرق داره !!!!! **************** حالا خواهر كوچيكه ..... امروز چهار ماه و چهار روزه بود خوشگل من كه تونستى يه نيمچه غلتى بزنى .... از همين الان خوب شما دو تا خواهر دل ميدين و قلوه مى گيرين ..... الحمدلله ..... ١٨ فروردين ٩٥
17 فروردين 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد