بافنده قصه های شیرین
من : تسنیم نخ دندونه منو ندیدی ....؟؟؟؟
تسنیم : نه ....
من : نمیدونم کجاست یه جایی دیدمش دیروزااااا ..... ولی نمیدونم چرا الان نیستش ....
تسنیم : بزار من برات بگردم پیداش کنم . منم یه جایی دیدمش ....
30 ثانیه بعد ......
تسنیم : مامان حالا الان بیا نخ منو بگیر تا نخ خودت پیدا بشه ....
من : اِاِاِاِاِ ...... این نخ شماست ؟
تسنیم : بله .
من : پس نخ من کجاست ؟
تسنیم : حالا غصه نخور فردا پیدا میشه
من :
توی فسقلی رو که دارم چه غصه ای دارم فرشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــته مهربون من
******
بعد از ظهر حدودای ساعت سه دیدم خیلی گیج خواب شدی ولی همچنان قرص و محکم در مقابل خوابیدن استقامت میورزی . گفتم تسنیم بریم با هم یه کم استراحت کنیم و یه کم هم صحبت کنیم ....
قبول کردی و با هم رفتیم توی اتاق ولی نخوابیدی .... نشستی و گفتی : مامان میخوای برات قصه بگم ..؟؟؟
گفتم بله عزیزم ... چه قصه ای بلدی ...؟؟؟
گفتی : قصه آفتاب قصه بروجک (وروجک ) قصه مامان قصه بابا قصه خودم .....
گفتم : خوب قصه آفتاب رو بگو ............
گفتی : یکی بود یکی نبود .... دِر (غیر ) از خدا هیچَس (هیچ کس) نبود ....
یه نی نی بود که اسمش آفتاب بود .... آفتاب اصلا کارای خوب نمیکرد .... حرف مامانش رو گوش نمیداد ... تا اینکه یه روز حالش بد شد رفت بیمارستان ...
آقای دکتر گفت وواااای چرا این کارا رو کردی .... بعدشم به پاهاش جَک زد ....
گفتم : آقای دکتر چـــــــــــــــــــــــــــــــی کار کرد ؟
گفتی : این جوری این جوری جَک زد دیگه .....(دستاتم میزد به پاهاش )
منم که انگار متوجه شده بودم گفتم : خــــــــــــــــــــــــوب بعد چی شد .....؟؟؟
با یه لحنی که حسابی می خواستی قصه ات آب و تاب بیشتری پیدا کنه گفتی : بـــــــــــــــــــــــــعد ... آفتاب خـــــــــــــــــــــــــیلی دردش اومد و دِیه ( گریه ) کرد ....
آقای دکتر هم جک میزد جک میزد ......
آفتاب هم گفت (صدات رو عوض کردی ) ببشید (ببخشید) من دیگه دختر خوبی میشم ......
گصته (قصه ) ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید ........
گفتم خوب حالا قصه مامان رو بگو ....
گفتی خوب فقط دوتا هاااا ..... دوتا گصته میگم برات ....
گفتم : باشه ...
گفتی : یکی بود یکی نبود دِر از خدا هیچس نبود .... یه نی نی کوشولو بود که اسمش مامان بود . یه لباس نارنجی هم پوشیده بود و اینجا ...... اینجا ..... اینجا همش نارنجی بود .... (من یه بلوز نارنجی پوشیده بودم )
گفتم : خــــــــــــــــــــــــوب .....
گفتی : همین دیگه .....
گفتم : قصه خودت رو بگو ...
گفتی : یکی بود یکی نبود دِر از خدا هیچَس نبود ... یه تسنیمی بود که اسمش نی نی بود ....
من دیگه تا اینجاش خیلی خودم رو نگه داشته بودم دیگه داشتم منفجر میشدم ...
گفتم : تسنیم حالا اگه عمه بیاد خونمون براش قصه آفتاب رو تعریف میکنی ....؟؟؟
گفتی : نه تعریف نمیکنم ....
گفتم : چرا ..... خیلی قشنگ بود که برای عمه هم بگو .....
گفتی : نه نمیگم آخه میخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــندن ......
من دیگه نفهمیدم چی شد از خنـــــــــــــــــــــــــــــــــــده دیگه مُردم ....
بقیـــــــــــــــــــــــــــه اش هم که کاملا واضـــــــــــــحه ....
پی نوشت : بعد از کــــــــــــــــــــــــــــلی تحقیق و تفحص معنای حَـــــــــــــــــــــــــک زدن رو از دایرة المعارف تسنیمی حدس زدیم ....
آقای دکتر پاهاشو جَک زده یعنی آقای دکتر پاهاشو گچ زده یا همون گچ گرفته
حالا این بدرستی هم مشخص نیست فقط در مرحله حدس و گمان است
تاریخ این رویداد چهارشنبه ٩ اسفند ٩١