دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

✿ــــ✿

آخــــــــــــــر اعتماد به نفس ...!!

1391/12/14 10:41
423 بازدید
اشتراک گذاری

نمی دونم وقتی یه آقای مغازه دار در حالیکه توی مغازه پر از اسباب بازی نشسته و توی عوالم خودشه .....عینک یک دفعه صدای زنگ تلفن رو بشنوه . چه حالی میشه وقتی گوشیو برداره و از توی گوشی صدای نازک و ملوس یک دختر بچه سه ساله رو بشنوه تعجب....

_ سلام . آقا شما باز و وودی و جِسی و تکتازو دایین ....؟؟؟

_ باز و وودی گنــــــــــــــــــــده دیگه ....

_ نه من باب اسفنجی دارم خودم . قوشــــــــــــــــــــــــــی .....

بیا مامان با تو کار داره ....مژه

_ الو سلام آقا ببخشید این دختر من باز و وودی و تکتاز و جسی میخواد شما دارین ...؟؟؟

باشه من چند روز دیگه تماس میگیرم ....

_____________

من مشغول جارو زدن خونه بودم که با اخم و ناراحتی اومدی پیشم که من باز و وودی و تکتاز و جسی میخوام زوووووووود باش حاضر شو بریم از همون مغازه که باب اسفنجی گرفتیم بگیریمناراحت

گفتم : آخه من الان کار دارم بزار کارامو بکنم ...

هنوز حرفم تموم نشده گریه ات هوا رفت ............گریه

گفتم خیلی خوب بزار زنگ بزنم ببینم اصلا داره که بریم یا نه .

گفتی من خودم با آقا صحبت میکنم ...از خود راضی

فکر کردم شوخی میکنی و حرف نمیزنی ...  تا آقا بگه الو گوشی رو میدی به من خیال باطل

به خاطر همین شماره رو گرفتم و گوشی رو دادم دستت کنارت نشستم که اگه حرف نزدی گوشی رو ازت بگیرم ....

وقتی داشت هنوز بوق میزد گفتم سلام یادت نره ...

که یه دفعه دیدم مثل بلبل داری حرف میزنی تعجب

جمله اول رو که گفتی پیش خودم گفتم نه بابا آقا هنوز گوشی رو برنداشته این داره الکی حرف میزنه ابله

ولی بعد از جمله دوم دیدم   نــــــــــــــــــــــــــــه این خیلی طبیعی داره حرف میزنه انگار واقعنی آقاهه گوشی رو برداشته ....تعجب

به زور دهنم رو محکم نگه داشته بودم سرم رو هم پایین گرفته بودم که چشمام به قیافه جدی تو نیفته و تو هم منو نبینی آخه از بس جلو خنده ام رو گرفتم قرمز شده بودم خجالت

بعدم که گوشی رو دادی بهم دیگه خودم رو کنترل کردم ....

وقتی گوشی رو قطع کردم بهت گفتم آقا چی گفت ..؟؟؟سوال

یه آهی کشیدی و گفتی : آقا گفت نداره فقط باب اسفنجی داره ....ناراحت

گفتم حالا برات پیدا میکنم شما ناراحت نباش قلبماچ

پی نوشت : وودی و باز لایتر و جسی و تکتاز شخصیت های کارتونی فیلم toy story (داستان اسباب بازی ) که تنها فیلم مورد علاقه تسنیم هست ...

عکس باز و وودی و جسی :

تکتاز هم اسبشونه ( اسب وودی )

پی نوشت بعدی : یک سال پیش من برای تسنیم باز و وودی پیدا کردم در طی این یک سال این دو تا رو از خودش جدا نمی کرد اینقدر باهاشون بازی کرده که دیگه خراب شدن و یکی دیگه میخواد اون مغازه ای هم که پارسال براش گرفتم نداشت

البته این دفعه غیر از باز و وودی جسی و تکتاز رو هم میخواد که من قشنگشو پیدا نمیکنم

توی چند تا پست پایینتر که در مورد اسباب بازیهای تسنیم نوشتم عکس باز و وودی خودش رو هم گذاشتم چشمک

تاریخ این رویداد بعد از ظهر پنجشنبه ١٠ اسفند ٩١ بود البته اون روز یک ماجرای  دیگه هم داشتی که بعدا میگم برات ......نیشخندچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (19)

مامان نیایش
13 اسفند 91 19:26
عزیزمی اعتماد به نفست رو قربون چه خوب
مامانی خب به جای آقای مغازه دار زنگ بزن با خاله شادونه صحبت کنه نیایش که اینقدردوس داره ولی هنوز موفق نشدم
خیلی با مزه بود بچه های امروزی ان دیگه هههههه
راستی دو تا عکس دیگه اضافه کردم


تشکر مامانی عزیزم
تسنیم اصلا خاله شادونه نمبینه
حق با شماست چه های امروزیند دیگگگگه
جـــــــــــدی ... میام میبینم
شبنم
13 اسفند 91 19:28
چه دختر تنوع طلبی هم دارید ماشالله
به یکی دو تا عروسک هم راضی نمی شه!
خب دیگه وقتی که ای پد تو بغلشه، بایدم سفارش شونزده تا عروسک دیگه بده!!!!!



اینا شخصیت های فیلم داستان اسباب بازی هستند و این تسنیم هم همشششششششو می خوااااااد دیگه ....
حالا اصلا پیدا هم نمیشه توی مغازه ها ...
توی ایران نمی دونم همش پیدا میشه یا نه ...
مامان طهورا عسلی
13 اسفند 91 22:39
ای وای .............

دیوونه شدم...........

از دست این دخملی شیطون بلای شما.......

من اصلا نمیدونم این باز و وودی و تکتاز و جسی
چی هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟


باور کن حتی نمیتونستم تایپ کنم......


ههههههههه ....
مامانی عکسشون رو گذاشتم
امیر مهدی و عمی
13 اسفند 91 23:50
سلام مامانی عزیز
ببخشید از اینکه دیر میایم بهتون سر می زنیم و بسیار ممنونیم از اینکه با سر زدناتون به ما باعث دلگرمیمون هستید

این چند روزه ما( عمی و ملم) درگیر یک امتحان هستیم انشااله تموم شد حتما حضوری بیشتر خواهیم داشت
نازنین دختر باهوش مثل همیشه عاشقتیم
راستی مامانی از شما و سیده خانم التماس دعای ویژه داریم


انشاالله که موفق باشید
دعاگو هستیم عزیزم
مامان محمد و ساقی
14 اسفند 91 0:08
خصوصی


چشــــــــــــم ممنون
مامانی زهرا
14 اسفند 91 0:49
آفرین و صد آفرین به این اعتماد به نفس و هزار ماشالله به این قدرت بیان من خودم به شخصه اعتماد به نفسم خیلی زیاد نیست ولی دوست دارم زهرا کوچولو مثل خودم نباشه


خیلی ممنون عزیزم
انشاالله همین طور میشه
مامان محمدمهدی
14 اسفند 91 7:22
سلام
آفرین به این دختر!!
محمدمهدی با غریبه ها پشت تلفن صحبت نمیکنه
این وودی....چیه اونوقت؟!!


سلام
تعجب منم توی همین نکته بود آخه تسنیم به زور گوشی تلفن رو بر میداره تازه اگه دست من بند باشه اونم فقط میگه سلام .... قوشی ....!!!
بخاطر همین اصلا فکر نمی کردم صحبت کنه
عکسشون رو گذاشتم
مطلع عشق
14 اسفند 91 9:47
سلام دوست خوبم....
این ماه اسفندی خیلی سرم شلوغ شده....
و پر از امور مهم....
برامون خیلی دعا کنید مهربون....

واقعا که شما با وجود این فرشته ی بانمک هیچ غصه ای توی دلتون نمی مونه



سلام
انشاالله کاراتون بخوبی پیش بره
ممنون که اومدید
مامان نیروانا
14 اسفند 91 9:48
چقدر این دختر تو نازنینه آخه مامانی، این پستهای اخیر همه ش شرح بامزگیای نازدونه تسنیمه. فداش بشم همه ش رو خوندم و حال کردم. از اعتماد بنفسش، قصه های شیرین و نابش، جک زدن آقای دکترش و نارنجیِ مامانش، و اون عملیات شگفت انگیزش در دنیای آیپد. خیلی، خیلی عالی بود. با قلم و نگاه عاشق تو زیباترم شده بود. زنده باد


خیلی ممنون مامانی که اینقدر وقت گذاشتید
جدیدا خیلی سوژه میده دستم برای نوشتن ... تازه الان چند تا عقبم ...
یروانای گلم رو ببوسید
از لطفتون ممنونم ....
مامان تسنیم
14 اسفند 91 10:20
اون *قوشی *خیلی بامزه بود
ولی خدایی اعتماد به نفسش خوبه ها


ههههههه ....
مامی امیرحسین
14 اسفند 91 16:00
آقای مغازه دار میگه عجب زمونه ای شده بجای بچه ها، ماماناشون تلفن میزنن!


تلفن میزنن و سفارش عروسک هم میدن ...
مامان علی مرتضی
15 اسفند 91 23:41
منم از این کارتن خوشم میاد ولی فکر کنم توی شهر ما یکی دوتا شون پیدا میشه جدی میگم


راست میگـــــــــــــــی ....؟؟؟؟
اگه دیدی خبرم کن . پلاستیکی نمیخواما ...


پارچه ای باشه توی پست اسباب بازیهای تسنیم ببینش عکسشو گذاشتم
مادر کوثر
17 اسفند 91 0:53



قربونت عززززززززيزم
علامه كوچولو
17 اسفند 91 8:50
بابااااااااااااااااااااااااا حتما به مامانش رفته ديگه
اعتماد بنفس رو ميگم




ممنووووووووووووون ...
مامان محمد و ساقی
18 اسفند 91 0:38
چه زبونی داره.ماشا...



هههههه....
ديگگگگگگه .....
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
18 اسفند 91 16:30
جالب بود ..خدا براتون نگهش داره


ممنون خانمى تشكر از لطفتون
ستاره زمینی
21 اسفند 91 11:08
افرین افرین 100افرین ماشالله به این دختر زبر و زرنگ مامانی بدوبرو اول اسفند دود کن


تشـــــــــــــــکر مامانی جون گلم ...
راضی نبودم با این حالت ...
مواظب خودتون باشید که خسته نشید
ستاره زمینی
21 اسفند 91 11:10
خاله جون تو هم مثل ریحانه جون همه اسباب بازی های دنیا را میخوای چه کنیم دیگه فدای سرتون سلامت باشید خنده بر لب دلتون شاد باشه.


هههههههه ....
همه اسباب بازیهای دنیا ...!!!!! اینو خوب اومدین ولی ...
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
26 اسفند 91 10:43
ای ول به این اعتماد به نفس ...


خیلی با حال بود ...

خیلی خانوم شدی پس، نسیم گلی ...

این عشق به عروسک و اسباب بازی بودنت و خسته نشدنت از اون ها خیلی برام جالبه...


عشق به وودی و باز و جسی و تکتاز تموووومی نداره که منم خل کرد این فسقلی ....
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد