دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

✿ــــ✿

دنياى رنگارنگ تو

1392/3/8 19:03
301 بازدید
اشتراک گذاری

استرسخدا به دادم برسه .... یه دستمال برداشتی و داری مثلاااااااا خونه رو تمییز میکنی !

نمیدونم چرا بعد از تموم شدن کار گرد گیری شما به جای اینکه همه جا برق بیفته همه جا مات میشه ....تعجب

گریه من همین دیروز همه خونه رو دستمال کشیدم ....

____________________________

داشتم سوپ درست میکردم خودت رو رسوندی بهم و صندلی رو کشیدی به طرفم روش وایسادی تا ببینی چی کار میکنم گفتی : چی درست میکنی ؟

گفتم : دارم سوپ درست میکنم

گفتی: من یه بار سوپ درست کردم برای بچم ولی نخورد ناراحت گفت بدمزه ست

گفتم : نه ... بچه ها هر چی مامانشون درست میکنن باید بخورن 

گفتی : نه آخه خوردم دیدم بد مزه بود ....!

جا خوردم از جوابت و اینکه خودت رو مقصر دونستی نه بچه ات رو ...خجالت

گفتم : مگه توش چی ریختی ؟

گفتی : توش هویج ریختم

گفتم : جو هم ریخته بودی ؟ 

گفتی : بله ... ولی آخه من زیاد بزرگ نیستم . بچه ام هنوز . وقتی بزرگ بشم خوب میشه !خیال باطل

الان من یه کم بزرگم ولی شما زیاد بزرگی . بابا زیاد بزرگه باباجون زیاد بزرگه مامانجون زیاد بزرگه خالدی زیاد بزرگهمژه

ولی من زیاد بزرگ نیستم باید سعی کنم که غذاهامو بخورم تا بزرگ بشم  ابرو

 

                   http://mahsae-ali.blogfa.com                     

ساعت ١١/٥ شب : 

تسنیم : مامان من خسته شدم که کار کردم ....

من : تعجب مگه چی کار کردی ؟

تسنیم : کار کردم دیگه . بازی کردم . بدو بدو کردم ...

من : خوب بیا بریم بخوابیم دیگه خیلی دیر شده خسته ای ...

تسنیم : نه نریم بخوابیم ...نگران

من : پس برو آخر غذات رو تموم بخور .

تسنیم : نـــــــــــــــــــــــــــه ... آخه من خسته ام اوه خسته شدم که غذا خوردم . خسته شدم که بدو بدو کردم . خسته شدم که بپر بپر کردم . فقط بیا با هم قایم موشک بازی کنیم ....ابرو

( موقع گفتن چنان دستات رو بالا و پایین میبردی و به هم میزدی که گویی مادر چند تا بچه قد و نیم قدی و از شستن و تمیز کردن خسته شدی و من مبهوت حرکاتت و البته جمله آخرت بودم )

من : تعجب 

                     http://mahsae-ali.blogfa.com                  

بالاخره کتابهای خاله بازی اثر گذار بود و بیش از پیش سرگرم بازی با عروسکهات و نگه داری از اونها شدی نیشخند

و من از اینکه بالاخره نزدیک دوساعت عروسک " نی نی " ات رو بغل کردی و باهاش بازی کردی بسیار مسرور شدم هورا

قبلا هم این کار رو میکردی ولی خیلی کم و در حد چند دقیقه ...

                                         

http://mahsae-ali.blogfa.com

فکر میکنی این نقاشی چیه که کشیدی در سه سال و هفت ماهگی ؟ابله

وقتی ازم این سوال رو پرسیدی گفتم بادکنکه ؟

گفتی نه ... اون چیه که توی دریاست و چند تا دست و پا داره ..؟؟

فهمیدم ...منظورت عروس دریایی ست نیشخند

سمت چپ یک شاخه گل لاله و سمت راست یک عروس دریایی

 

                 http://mahsae-ali.blogfa.com                      

خوب الان من خیلی عجله دارم باید برم جنگل برای حضرت عالی شنگول و منگول و آقا گرگه . پلنگ صورتی . تام و جری و موش بیارم تازه یه بع بعی هم بگیرم آقا بیاد قیچی اش کنه و بعد من بپزمش بدم اینا بخورن ....قهقهه

خودمون هم بخوریم ...

قبلا به عروسکاشون راضی بودی ناشکری کردم حالا واقعی شونو میخوای ....تعجب

دوشنبه ٦ خرداد ٩٢

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (46)

مامان نیایش
8 خرداد 92 21:28
عززززززززززیزززززززززززززززم آخه تو چه قدر شیرینی دختر
دلم میخواست پیش نیایش بودی با هم از صبح تا شب کلی باز یمیکردین
اینقدر قشنگ بازی میکنی
وا ی مامانی چه با حوصله و دقیق نوشتی از دلبری های دخملی از شیرین کار یها و شیرین زبونی هاش نمیدونم من چرا دیگه یادم میره اینقدر ریز بنویسم
عالی بود کلی کیف کردم
از اون خستگی هاش از اون سوپ درست کردنش خاله بازیش رو بگوووووووووو
وای وایعزیزم خوش باشی همیشه وای نقاشیت رو نگفتم آفرین گل دختری


آخ گفتى .....
منم خيلى دلم مى خواد اين دو تا با هم بازى مى كردن
ممنونم ازت عزيزم ولى خودت هم خيلى قشنگ مى نويسى آدم واقعا لذت مى بره از خوندن پستات
من كه هر وقت پست جديد مى گذارى كلى كيف مى كنم و خوشحال مى شم
نيايش عزيزم رو ببوس
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
9 خرداد 92 0:55
من فهمیدم کلا این گل دختر، خیلی باهوش و کنجکاوه ماشالا ... و همچنین اینکه از اعتماد بنفس بالایی برخورداره
****************
هههه .... جریان ِ سوپه بامزه بودا خدا میدونه از این طریق میخواسته چی رو بهت بفهمونه و منظور اصلیش چی بوده؟!
****************
ای جووووووونم، زیاد بزرگ ِ، عجب حرفی زده واسه تجزیه و تحلیلش مدت ها زمان نیاز داره تا کشفش کنیم
****************
خســـــــــته شدنش خیلی بامزه ست. والا من تا حالا ندیده بودم کسی از غذا خوردن خسته بشه. اون هم چی، مامان ِ آدم دنبالمون بدو بدو کنه و قاشق قاشق بذاره تو دهن ... والا
****************
بالاخره تسنیم جونی افتخار داد با عروسک هاش خالی بازی کنه ... ببینم، نکنه اونا به تسنیم گلی افتخار دادن که باهاشون بازی کنه؟!!! کدومش؟!
****************
آفرین مامانی که باعث شدی تسنیم سادات به این بازی ِ فوق ِ دخترانه علاقمند بشه ...
****************
عروس دریاییییی...
یعنی من عاشق این خلاقیت بی نظیر تسنیم گلی توی نقاشی هاشم ...
****************
همیشه هم نقاشی هاشو به همسری نشون میدم ... و همسری: (مخصوصا واسه اون پیگی ِ)
اون سری فکر میکرد تسنیم 5، 6 سالشه.. گفتم: نه بابا ... ... سه ساله ش بیشتر نیست که. (حالا دقیقش رو نمیدونم )
*****************
این که نوشتی ناشکری کردی هم خیلی بامزه بود...
==============
دستت درد نکنه ...جون، آخر شبی کیفور کردی ما رو



خيلى ممنون خانم با احساس و پر انرژى ...
شما هم با اين كامنتت كلى كيفور كردى ما رو
نه ديگه بابا الان از اول سال تقريبا ديگه من بهش غذا نمى دم و خودش مى خوره مگه اينكه مهمونى يا رستوران باشيم. . باور كن چند تا قاشق كه مى خوره نمى دونى چه ادا اطوارى در مياره ....
نفس نفس مى زنه انگار دو صد متر رفته و شونه هاشو آويزون مى كنه ....
با همون نفساى بريده بريده مى گه : واى خسته شدم ديگه ....!!!! نمى تونم غذا بخورم ....
مى بينى تو رو خدا هر چى ورجه وورجه كنه خسته نمى شه ولى نوبت به غذا خوردن كه مى شه اينه وضع ما ....
حالا اون شب استثنائا خسته شده بود از بپر بپر و بازى و اينا منظورش همون قايم موشك بود ديگه ...!!!
خيلى ممنون از لطف و نگاه قشنگت
شبت بخير
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
9 خرداد 92 1:21


شب بخیر


جوابتو گذاشتم عزيزم
شبت بخير
مامان آینده یه فسقلی
9 خرداد 92 7:17
سلام، صبح بخیر ...

ساعت کامنت رو نیگا کن

هنوز ی ؟!




ديشب كه تا دو بيدار بودى ....!!!
الان ٨:٥١ دقيقه ست تازه بيدار شدم
اِستم الان ديدم با اجازه
امیرمهدی وعمی
9 خرداد 92 11:19
سلام
گفتی گردگیری و تمیزی،منم یاد یک وروجک پر جنبجوش انداختی
اولا مثل گل دختری عاشق کار،کمک کردن و....
سیستم تمیزی سید ما به این صورته که همه چیز مشابه باید یکجا جمع بشه
چند شب پیش وقتی که قصد رفتن بخونشون رو داشتند،یواشکی دستمالی اوردم تا برای فرداش که مامانم میهمون داشت کمی پذیرایی رو مرتب کنم
از ترس آقا که نکنه اون نصفه شبی هوس گردگیری کنه کاری نکردم
همچین نمیدونم از کجا از نیت من پی برد گفت منم میخوام کمک کنم
منم هم واسه این که ماجرا زودتر تموم شه گفتم نازنینم شما رومبلیها رو جمع کنخداییش خیلی کمک کرد اماتا چشم باز کردم جای همه چی تغییر کرده بودتموم کوسنها روی یک مبل،تموم موارد تزیینی روی میزها روی یک میزی و....حالا ساعت چنده نیمه بامداد ماهم صبح زود کار داریم باید از خونه بریم بیرون و همون جا از امیرم تشکر کردم و چراغهارو خاموش کردیم اما آقا سید تازه گرم شده بود
دوستشون دارم،کمک کردنشونو،آشپزیشونو،سخنان نغضشونو و....
دختر عموی گلمو ببوسید




امان از تميز كردن اين فسقلى هااااا.......
تسنيم كه يه دستمال بر مى داره با شيشه پاك كن
٣٠ ثانيه زمين رو پاك مى كنه بعد همونو مى زنه به در ، درو تميز مى كنه
بهد مى ره سراغ آينه ها و روى ميزا .... خلاصه گند مالى مى كنه ديدنى...!!
خيلى ممنون عزيزم
ايشالله سلامت باشيد

مامان محمدمهدی
9 خرداد 92 12:30
خانوم چرا اینقدر از دختر ما کار میکشید و خسته ش میکنید؟ خب خودتون دستمال بکشید و بزارید بچه بازیشو کنه! اونقدر کار کشیدید که دیگه نای خوابیدن نداره بچه!! دههههه
عروس دریایش منو کشته



زندگى همينه ديگه ....!!
اين دختر ما هيچوقت ناى خوابيدن و غذا خوردن نداره...!!
زجرآور ترين كار همين دو تاست!!!!!
♥مامان آمیتیس♥
10 خرداد 92 0:33
چه عروس دریایی خوشگلی کشیدی تسنیم جون




چشمات خوشگل مى بينه مامان بانو
مادر کوثر
10 خرداد 92 15:40




وای عزیزمممممممممم شیرینمممممممممم

خیالپردازیشوووووووووو

عروسک بازیشووووووووووو





سلااااااااااااااام ....
ممنونم از احساسات قشنگت ..
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
10 خرداد 92 17:39
از صبح تا حالا میخواستم بیام پیشت، وبلاگ باز نمیشد ... نمیدونم چرا؟
به قول خودت نمیدونم چی دادی به وبلاگت خورده که اینقدر سنگین شده و باز نمیشه

سلام، خوبی؟!



سلاااااام ....
من که کاری نکردم ....
شاید شما به نتت غذا ندادی جون نداره باز کنه ...
ما خوووووبیم
Mamani ye Zahra
10 خرداد 92 18:48
Sad afarin be Tasnim e gol ke be mamani komak mikone taze dokhtaremoon ashpazi ham balade . Ax e aroose daryaee kheili jaleb bood hatman Tasnim naghash bi naziri khahad shod


خیلی ممنونم از ت دوست خوبم ...
زهرا قشنگم رو ببوسید
امیر مهدی و عمی
10 خرداد 92 19:51
سلام بر مامانی مهربون
خوبید؟خوشید؟سلامتید؟
یکهو دلمون براتون تنگ شد


سلااااام ...
آخخخخخخی ...
دل به دل راه داره ...
محمد طه سرباز كوچك اقا
11 خرداد 92 9:52
عالي بود /نقاشي رو ميگم



نظر لطفته ...
مادر کوثر
11 خرداد 92 13:00
بدو بدو که آپ شددددددددددد



برم غذای کوثرو بدم


چقدر بدو بدو مى كنى ....؟
چه عجب واقعا....
پاشم برم يه اسپند برات دود كنم ...
مامان ملیکا کوچولو
11 خرداد 92 15:19
سلام دوست خوبم. دوستم،من تازگیها جرات ندارم ملیکارو ببرم بیرون. چنان میدوهه که بهش نمیرسم. وای اصلا خطر مطر حالیش نیست.هروقت میبرمش بیرون 1 کیلو لاغر میشم. دیروز 2 بار تو پله برقی داشت می افتاد اگه نگرفته بودمش... همش میگه خودم میخوام برم.خودم میخوام این کارو بکنم و.... خدا نکنه گربه ببینه.گربه بدو،ملیکا بدو و مامان بیچاره بدوتسنیم چطوریه؟ تو خیابون ارومه یا خطریه؟ طفلک ملیکا،میخواد گوش بده به حرفم اما کنجکاوی چنان میگیرش که اصلا حرفهامو نمیشنوه فقط بی اختیار میگه:باشه مامان.به حرفت گوش میدم اما...کو گوش شنوااااااااا


سلام ...آخى ... خيلى سخته اين جورى كه ...
تسنيم هم يكى دو بار اين كار رو توى فروشگاه كرد . منم خيلى حرص خوردم از دستش چون خيلى شلوغ بود و هر جا دلش مى خواست مى رفت
بعد من توى قالب قصه براش توضيح دادم كه چقدر اين كار خطرناكه و ممكنه گم بشه
خدا رو شكر از سرش افتاد
خددا حفظ كنه بچه ها رو از خطرات
مامان ملیکا کوچولو
11 خرداد 92 15:21
این هم یه کامنت مخصوص تسنیم جانم:چه نقاشی قشنگی کشیدی عزیز خاله ماشاالله. وای که عروسکهات چقدر خوش به حالشون شده با این مامان نازو مهربونی که دارن


عزيزم تشكر از لطف و محبتت
مامان محمدمهدی
11 خرداد 92 15:23
سلام
روشنگر


سلام اوكى...
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
11 خرداد 92 18:57
سلام عزیزم.

خوبی؟!

وای که چقدر امروز خسته شدم ...

کلاس داشتم ...

16 تا هم نظر تایید نشده دارم ...

فعلا بای


سلاااااااااااام ....
بله مى دونم به قول تسنيم گيلاس داشتى ....
هههههه..... به كلاس ميگه گيلاس !!!!
دو تا از اون كامنتا مال منه هاااااا.....!!!!
مامان محمد و ساقی
11 خرداد 92 23:22
سلام عزیزم
امان از دست این دستمال کشیدنهای دخترامونوای گند میزنن به هر چی چوب و شیشهخدا رو شکر ساقی یه مدته از این کار انصراف داده


سلاااااام دوست عزيزم
اِ......!!! پس ساقى هممممممم......؟!
تسنيم هم يادش ميره ولى تا ببينه من يه دستمال و شيشه پاك كن دستمه خودشو رسونده ...
مامان محمد و ساقی
11 خرداد 92 23:24
آخی یعنی نمیخواسته تو سوپ هویج بریزی؟


نه سوپاى منو كه خيلى دوست داره ...
همش مى گه برام سوپ درست كن
فكر كنم هنوز كوچيك بودنشو مى خواسته بگه و اينكه هر وقت مثل من بزرگ بشه مى تونه غذا درست كنه....
توى كله اينا چى ميگذره فقط خدا مى دونه ..!
مامان محمد و ساقی
11 خرداد 92 23:26
خدا رو شکر پس علاقه نشون داد به خاله بازی

من فکر کردم هشت پا کشیده.بچه عروس دریایی کشیده آخیییییییگل لاله رو خیلی قشنگ کشیده.آفرین


فعلا كه مشغول بچه داريه ..!
مامان محمد و ساقی
11 خرداد 92 23:27
چقدر از شخصیت های کتاب و کارتون خوشش میاد.من جای شما بودم براش بره میخریدم.اینقدر دوست دارررررررررررررررررررررررررررم


اوووووووف شديد ....
بره...!:
به باباش گفتم يه جوجه بگير اونم فقط دو هفته نگهش داريم
من ديگه حوصله نگه دارى و رسيدگى به حيوونا رو ندارم ديگه قربونت ....
راستى جوجه هاى شما چى شدن ؟ هستن هنوز؟
امیر مهدی و عمی
12 خرداد 92 0:47




آسمان
12 خرداد 92 1:16
سلااااااام
ما بالاخره موفق شدیمبیایم وبتووون
تسنیم گلمون چطوره؟

چه دخمل کدبانویی شده ماشالا


سلام خانم
خيلى خوشحالم مشكلتون برطرف شد و پيشم اومديد
به لطف شما تسنيم هم خوبه
خيلى تشكر عزيزم
ツ ستایش مهربون ✿ ستایش خوش زبون ツ
12 خرداد 92 8:18
سلام مامان تسنیم عزیز
ممنون بهمون سر زدی چشم آپ میکنیم به همین زودی ها
ستایشم مریض شده بهتر که شد چشم تسنیم نازمو ببوس


سلام
ايشالله بهتر بشه ستايش جان
مادر کوثر
13 خرداد 92 9:18
با عرض سلام و صبح بخیر، خدمت شما مامانی نمونه و دخمل شیرین و باهوش

ما داریم چند روزی میریم یه جایی

پس گمان نکنید که اگر سر نمیزنیم یعنی بی وفاییم

تعطیلات بهتون خوش بگذره

رحلت امام و شهادت امام موسی کاظم تسلیت باد

عید مبعث پیشاپیش مبارک

دوستون داریم


سلاااااام .....
صبح شما هم بخير
بيام پشت سرتون آب بريزم زود بياين
الان ميام بدرقه ات.....
خواهر فرناز
13 خرداد 92 10:26
ممنون از حضورتون
ببخشید نظرتون ناخواسته پاک شد شرمنده
اومدم ازتون معذرت خواهی کنم
اینترنت درست شد اما من وقت نکردم بیام پای لپ تاب برای همین با گلکسی تب که جدید خریدم پست گذاشتم میخواستم امتحانش کنم ببینم میشه باهاش پست بذاری یا نه
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس

خدا رو شکر که اینترنتت درست شد ...
به به مبارک باشه ...
امیر مهدی و عمی
13 خرداد 92 14:14
سلام بر مادر و دختر مهربون
الان گالری عکس های نازنین دخترو دیدم هزار ماشااله خیلی خیلی عسلی
مامانی حتما برای گل دخترمون اسپند دود کنید


سلام عمه جونى...
خيلى ممنون خانمى لطف دارى شما
مامی امیرحسین
14 خرداد 92 14:03
یادش بخیر ... کوشولو که بودم هی میگفتم برام جوجه بگیرن اما بعدش تو آپارتمان چجوری نگهشون میداشتم جریانات داشت!
خو برا دخملم شنگول منگول بگیرین دیگه


ما هم هميشه سه ماه تابستون جوجه داشتيم توى خونه ...
ولى آخر تابستون جدايى مون سخت بود ديگه
شنگول منگول از كجا بيارم ...؟
مامان ملیکا کوچولو
14 خرداد 92 21:35
خصوصی عزیزم


چشم ، خيلى ممنون
مامان محمد و ساقی
14 خرداد 92 21:59
سلام
خوبی؟
پست جدید نذاشتی؟
جوجه زرد کمی ناخوش احوال شد ترسیدیم بمیرن فرستادیم فضای آزادپستشونرو میذارم همراه با آخرین عکسشون
ولی من دیروز به بابای بچه ها گفتم بره میخوام.اونم اینطوری شد

سلام ممنون
شما چطوريد
نه بابا حسش نيست
آخى طفلكى ....!
بره رو كجا مى خواى بذارى بو هم كه مى ده
بره كوچول موچولو خيلى نازه آدم بهش شير بده توى شيشه
فقط بزرگ نشه بعدشم بهش عطر بزنه آدم خوش بو بشه ....!!!!
مامان ملیکا کوچولو
15 خرداد 92 1:21
عزیزم دوباره رمزو گذاشتم برات خصوصی


نمى دونم با آيپد كه نمى تونم وارد بشم ....!
مامان ملیکا کوچولو
15 خرداد 92 1:30
بازهم خصوصی گلم


ايشالله بچه هامون در پناه خدا باشند و خدا حافظشون باشه
زینب السادات(مامان تسنیم)
15 خرداد 92 14:45
اون تعریفش از عذای بدمزه خیلی با مزه بود
حالا مگه تسنیم سوپ جو دوست نداره که اینجوری گفته؟
راستی مامانی جان ما مشهدیم به یادتون هم هستیم



نه ... عاشق سوپه تسنيم ، مخصوصا سوپ جو ...
واااااااى خيلى التماس دعا دوست عزيزم
مامان نیایش
15 خرداد 92 15:25
عزیزم ممنونم از محبتت و اینکه به یادمون بودی فکرکنم کامنتم رو خصوصی ثبت کرده بودم برات یادم رفته بود بگم دوستتون داریم


كدوم كامنت عزيزم ؟ كامنت شما كه اولى بود....
ايشالله سلامت باشيد
مامان محمد و ساقی
16 خرداد 92 23:56
سلام.همون من عاشق شیردادن با شیشه بهشون هستمخوب مرض دارم دور از جون میرم یه بچه به دنیا میارم
راستی اصلا" به بوی بره فکر نکرده بودم

ممنونم از کامنت های پرمهرت عزیزم


سلام اتفاقا وقتى داشتم مى نوشتم با شيشه يهش شير بده پيش خودم همين فكرو كردم ...... گفتم خوب چرا آدم به بره شير بده ؟
آره بابا بوش تهوع آوره .... اَه اَه ....!!!
شما همون جوجه رو نگه داريد حالا ما ببينيم چى ميشه
مامان آینده یه فسقلی
17 خرداد 92 0:32
دلم واست تنگیده بود دوست جووووونــــــــــی

عید مبعث مبارک بر شما و خانواده عزیزت

اینا هم تقدیم به تو:




سلاااااااام
خوبى؟ سلامتى ؟
منم دلم تنگ شده بود
ممنونم ازت عيد شما هم مبارك
مامان آینده یه فسقلی
17 خرداد 92 1:35
روز تجلّی رحمت الهی، روز بعثت پیامبر اکرم (ص)، بر شما و خانواده عزیزتون مبارک ...






تشككككككككككككر....
مامان علی مرتضی
17 خرداد 92 1:46
شیرین هم حرف میزنه خدا برات حفظش کنه عزیز دلم برای نینیش سوپ بدمزه درست کرده چ قشنگ هم حرف میزنه.خصوصی گذاشتم.


ممنونم از لطفت خانمى
على مرتضى نازنينم در پناه حق باشه
جوابت رو گذاشتم
مادر کوثر
17 خرداد 92 9:25
سلام سلام

عیدتون مبارک

نظر گذاشتیم که بدونید برگشتیم


واااااااااااى ......
سلاااااااااااام خوبى؟
عيد شما هم مبارك
مامان نرگس
17 خرداد 92 10:12
سلام مامان تسنیم خانمی
ما و مامانم اینا تو یه حیاتیم ولی خونه هامون از هم جداست خواهر جان
به زودی ایشالا همین تابستونی دیگه خونمون آماده میشه از پیششون می ریم


سلام
به نظر من كه خيلى حال مى ده آدم چسبيده به مامانش باشه مخصوصا با بچه دارى و ....
ايشالله به سلامتى مباركه خونه تون
مامان نرگس
17 خرداد 92 10:27
خواند زبان دلم ثنای محمد(ص)

ماند خرد خیره در لقای محمد(ص)

دیده دل، جام جم به هیچ شمارد

سرمه کند گر زخاک پای محمد(ص)

عید مبعث بر شما مبارک



بر شما هم مبارك دوست عزيز
مامان(فاطمه،گل بابا)
17 خرداد 92 15:18
سلام. ممنون از حضور قشنگتون. التماس دعای فراوان


خواهش مى كنم
محتاج دعايم....
مامان محمد و ساقی
17 خرداد 92 18:05
پست نذاشتی


نه حسش نيست ...!!
نمى دونم چرا اين جورى شدم
سعى مى كنم فردا بذارم
مامان ملیکا کوچولو
18 خرداد 92 1:39
دوست بسیار نازنینم،ممنونم از حضور پرمهرتون. 1000تا ماچ واسه تسنیم نازم


خواهش میکنم گلم ....
مامان نیروانا
20 خرداد 92 15:01
عزیزم خیلی لذت بردم از این همه ی نکته های ظریف و بامزه. ببوس چشمه ی کوچک بهشتیم رو که از خوندنش تازه شدم


محبت داری دوست عزیز ...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد