مسابقه پازل + پی نوشت ویژه
امروز من مثل این خانم بزرگا شده بودم از درد دست و زانو تکون نمیتونستم بخورم و هزار ماشالله به تو یکی یدونه دختر که در این جور مواقع خوووووووووب هوای منو داری و سعی میکنی چیزی برام کم نذاری
یه مدت که آویزون !!! بعدشم که به نق و نوق که بیا با هم بازی کنیم (نمیدونم همیشه برعکسه تا میبینی حالم بده و حوصله ندارم بهانه گیریات صد چندان میشه ! انگار که مامانا اجازه مریض شدن ندارن )
اکثر اوقات سرت رو با اسباب بازیات گرم می کنی ولی امروز حسابی پیله کرده بودی...
نه نای راه رفتن و دویدن دنبال توی فسقلی رو داشتم نه دستی که بغلت کنم و تابت بدم .... کاش کنار دریا بودیم و می رفتی با دریا بازی می کردی
بالاخره قبول کردی که با هم پازل بازی کنیم . دو تا از پازلهات رو آوردم و گفتم بیا با هم مسابقه بدیم ببینیم کی زودتر درست می کنه ....
خوشحال از هیجان مسابقه , لبخند به لب شروع کردی ....
_ آماده ای .... یــــــک ..... دو ..... ســـــــــــــــه ......
نگاه من به صفحه پازل تو بود و نگاه تو به من ....
با هیجان اما آروم دونه دونه پازلها رو می چیدم و منتظر تو بودم که از من جلوتر باشی ....
دونه آخر پازلت رو که برداشتی من هنوز داشتم تکه یکی مونده به آخرم رو میگذاشتم
حالا نوبت تو بود که دست دست کنی تا منم تکه آخری رو دست بگیرم و با هم تمومش کنــــــــــــــیم
وقتی دو تایی پازلمون رو ساختیم خوشحاااااال گفتی : دو تا مون پــــــــــــــــــرنده شدیم
گفتم : خـــــــــــــب حالا بیا پازلها مون عوض کنیم و دوباره مسابقه بدیم ....
پازلهامونو عوض کردیم , دوباره شمارش و شــــــــــــــروع .....
این بار هم مثل بار قبل نگاه من به تو و نگاه تو به من ....
ولی این بار وقتی خواستی تکه آخر رو بذاری منتظرم نشدی و سریع تکه آخر رو گذاشتی و بعد .....
_ من پــــــــــــــــــــــــرنده شدددددم !!!!
نه به تقسیم اول شدنت با من , نه به تنها اول شدنت .... قربونت بشم دخترکم که عاشق مامانو مسابقه و پرنده شدنی کبوتر شیرینم
پی نوشت : دو سه روزی میشه که روبی و رکسانا مهمونمون شدن ولی چندان تحویل گرفته نمیشن از جانب شما. فقط شب اول دوتاشون رو بردی روی تختت کنارت خوابوندی . به جاش من خیلی خوشم میاد ازشون
بهانه آوردنشونم تنها خوابیدن شما توی اتاقت بود اول قبول کردی ولی نصف شب دوباره با بغض صدام زدی :
_ من هنوز زیاد بزرگ نیستم ... یه ذره بزرگم نمیتونم تنها بخوابم !
و من دوباره بالش به دست اومدم پیشت . ولی روبی و رکسانا همچنان پیشتن
پی نوشت ویژه :
جان من , جمعه 22 شهریور , مصادف است با هفتــــــــــم ماه
ذیقعده و سالروز تولدتــــــــــ (به قمری )
تولدت فرخنـــــــــــــــــــده باد
ای نور دیده ام , ای ثمره وجودم