دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

✿ــــ✿

مسابقه پازل + پی نوشت ویژه

1392/6/20 18:12
195 بازدید
اشتراک گذاری

امروز من مثل این خانم بزرگا شده بودم نیشخند از  درد دست و زانو تکون نمیتونستم بخورم  و هزار ماشالله به تو یکی یدونه دختر که در این جور مواقع خوووووووووب هوای منو داری و سعی میکنی چیزی برام کم نذاریکلافهدروغگو

یه مدت که آویزون !!! بعدشم که به نق و نوق که بیا با هم بازی کنیم (نمیدونم همیشه برعکسه تا میبینی حالم بده و حوصله ندارم بهانه گیریات صد چندان میشه ! انگار  که مامانا اجازه مریض شدن ندارن )

اکثر اوقات سرت رو با اسباب بازیات گرم می کنی ولی امروز حسابی پیله کرده بودی...

نه نای راه رفتن و دویدن دنبال توی فسقلی رو داشتم نه دستی که بغلت کنم و تابت بدم ....ابرو کاش کنار دریا بودیم و می رفتی با دریا بازی می کردی

بالاخره قبول کردی که با هم پازل بازی کنیم . دو تا از پازلهات رو آوردم و گفتم بیا با هم مسابقه بدیم ببینیم کی زودتر درست می کنه ....

خوشحال از هیجان مسابقه , لبخند به لب شروع کردی ....

_ آماده ای ....  یــــــک .....    دو .....   ســـــــــــــــه ......

نگاه من به صفحه پازل تو بود و نگاه تو به من ....

با هیجان اما آروم دونه دونه پازلها رو می چیدم و منتظر تو بودم که از من جلوتر باشی ....

دونه آخر پازلت رو که برداشتی من هنوز داشتم تکه یکی مونده به آخرم رو میگذاشتم

حالا نوبت تو بود که دست دست کنی تا منم تکه آخری رو دست بگیرم و با هم تمومش کنــــــــــــــیم

وقتی دو تایی پازلمون رو ساختیم خوشحاااااال گفتی : دو تا مون پــــــــــــــــــرنده شدیم هورا

گفتم : خـــــــــــــب حالا بیا پازلها مون عوض کنیم و دوباره مسابقه بدیم ....

پازلهامونو عوض کردیم , دوباره شمارش و شــــــــــــــروع .....

این بار هم مثل بار قبل نگاه من به تو و نگاه تو به من ....

ولی این بار وقتی خواستی تکه آخر رو بذاری منتظرم نشدی و سریع تکه آخر رو گذاشتی و بعد .....

هوراتشویق  _ من پــــــــــــــــــــــــرنده شدددددم !!!!

نه به  تقسیم اول شدنت با من  ,  نه به تنها اول شدنت ....  قربونت بشم دخترکم که عاشق مامانو مسابقه و پرنده شدنی کبوتر شیرینم

پی نوشت : دو سه روزی میشه که روبی و رکسانا مهمونمون شدن ولی چندان تحویل گرفته نمیشن از جانب شما. فقط شب اول دوتاشون رو بردی روی تختت کنارت خوابوندی . به جاش من خیلی خوشم میاد ازشون خجالت

بهانه آوردنشونم تنها خوابیدن شما توی اتاقت بود اول قبول کردی ولی نصف شب دوباره با بغض صدام زدی :

_ من هنوز زیاد بزرگ نیستم ...  یه ذره بزرگم نمیتونم تنها بخوابم !

و من دوباره بالش به دست اومدم پیشت . ولی روبی و رکسانا همچنان پیشتن

 totalgifs.com barrinhas gif gif barra26.gif

 

پی نوشت ویژه :

 

جان من ,  جمعه 22 شهریور , مصادف است با هفتــــــــــم ماه

 

 ذیقعده و سالروز تولدتــــــــــ  (به قمری )

 

 

تولدت فرخنـــــــــــــــــــده باد

 

ای نور دیده ام , ای ثمره وجودم


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

Mamani ye Zahra
21 شهریور 92 1:32
Maman e gol khoda bad nade
Hala behtarid?????
Omidvaram kenar e ham hamisheh parandeh va salamat bashid



خييييييييلى ممنون دوستم
اگه اجازه بدن استراحت كنم بهتر ميشم چيزى نيست
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
21 شهریور 92 10:01
کاش ما هم بودیم روبی و رکسانا ....

حالا نمیشه عکسشون هم بذاری؟

آخییییییی... چی شده مامان؟! دست و زانو درد چرا؟! بلا دوره ایشالا.

هههههه جریان ِ پازل ِ چه بامزه بود....

فدای تسنیمم بشم که یه کم بزرگه ...

دوستتون میدارمممممممممممممم


باشه ... عكسشونم ميذارم
بهت كه گفتم بعد از اون جريان مهمون داشتم چند روز و ..... اينا
خدا نكنه عزززززززيزم
ما هم دوست دارررررريم
علامه كوچولو
21 شهریور 92 10:16
سلام
شديدا موافقم با اين كه وقتي مادرها حال ندارند بچه ها احساس نيازشون به بازي و... بيشتر ميشه
ميگما مگه كبوتر تلخ و شيرين هم داريم؟
روبي و ركسانا!بابا اسم انتخاب كردنشم منو كشته


سلام
واى آررررررره .....
چرا ديگه ... كبوتر سفيد خوشگلا شيرينن اون خاكستريا تلخند دوست ندارم ...
اسمشم ما انتخاب نكرديم خودشون نامگزارى شده بودند با شماره شناسنامه و همه چى تكميل ....!!!!!!!!!
مامان تسنیم
21 شهریور 92 12:46
روبی و رکسانا؟؟؟؟؟؟؟
پس این خانوم کوچولو هنوز تنها نمیخوابن؟؟؟؟
درد دیگه برای چی خواهر؟؟؟؟
اوووووووووه چقدر سوال پرسیدم


خب اسم خودشونه ... روى جعبه اش نوشته ! عروسكاش با شناسنامه اند
اى بابا .... من مثل توپ فوتبال بين اتاق خودمون و اتاق تسنيم بالش به دستم
چند روز مى بينى مى خوابه .... بعد دوباره نمى خوابه ...
دو تا پروژه سنگين داشتم پشت هم حالا خستگيش مونده توى تنم

مامان نرگس
21 شهریور 92 18:03
عزیزم چه دوست داشتنی تر شده با این چادر
آدم دوست داره بخوردش ماشالا هزار ماشالا



خييييييلى ممنون چشمات قشنگ مى بينه
لطف دارى عزيزم
مامان نرگس
21 شهریور 92 18:04
تولدت مبارک
الهی صد ساله شی نه صد و بیست ساله شی


تشككككر ....
مامان نرگس
21 شهریور 92 18:05
____________$$$$$$$$______$$$$$$$$$
__________$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$__$$$$
_________$$$$$$$$$$$$$♥ ♥$$$$$$$$__$$$
_________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$
_________$$$$$$$$$آپیدم دوستم$$$$$$__$$$
__________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$
____________$$$$$$$منتظرتم گلم$$$$$$$$
_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$
_________________$$$$$$$$$$$$$
____________________$$♥ ♥$$
______________________$$$
_______________________$
______________________
____________________
_________________
_______________
_____________
___________
_________
_______
_____
____
___
ـــــ
ـــ
ــ


چشششششم حتما ميام
مامی امیرحسین
21 شهریور 92 18:47
تولد گل دخملی مبارک باشه
مامانی ناپرهیزی کردی عکس بدون رمز گذاشتی!!!منتظر عکسای تفلدیم هرچند که باز رمزو فراموشیدم!!!! یعنی طبق اون فرمولی که دادی میزنما ولی هی میگه اشتباهه!!! این تکنولوژی هیچی نوفهمه.....!!!!!!


خيلى ممنون ....
اين عكسش مثلا با چادره ديگه رمز نمى خواد تولدش رو همون چهارم آبان مى گيرم امروز فقط چند تا عكس ازش گرفتم كه بيقيه اشو توى پست رمز دار مى ذارم
مامان سونیا
21 شهریور 92 19:18
خدا بده نده مامانی انشالله که زود این دردها بره وجاش رو سلامتی و شادی بگیره


عجب پس این دخملی پازل باشیش خیلی خوبه و مامانی رو میبره

به به روبی و رکسانا خوش به حالشون که قرار پیش تسنیم خانم بخوابن البته اگر تسنیم جون سعادت بهشون بده
پس دخمل شما هم هر جا بنفعش باشه کوچولو میشه و هر جا به ضررش باشه بزرگ میشه


نه چيز مهمى نبود از خستگى بود الان يه كم بهترم
همينو بگو والا....
آره ديگگگگگه .... خودت در جريانى
مامان سونیا
21 شهریور 92 19:19
تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک


.,,,,,,,,,,,,,,,,*,,,,,*,,,,,*
,,,,,,,,,,,,,,,,,’0,,,,”0,,,,”0
,,,,,,,,,,,,,,, _||___||___||_
,,,,,,,,,,’*,,{,,,,,,,,,,,,,,,,,,,},*
,,,,,,,,,, 0,,{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/},’0
,,,,,,,,,_||_{_________”___}_||_
,,,,,,,,{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/
,,,,,,,,{,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,}
,,,,,,,,{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/}
,,,,,,,,{_____________”_______}
~~~~HAPPY BIRTHDAY TO YOU~~~~


خييييييلى ممنونم از كيك خوشمزه ات ...
مامان محمدمهدی
21 شهریور 92 23:34
این پستت منو به محمدمهدی امیدوار کرد.چند روز پیش بیمار بودم اگه بدونی چه کردا....
پستشو نوشتم حالا در آینده میگذارمش!
راستی چرا من فکر میکردم تسنیم سادات عزیز آبان ماهیه و از محمدمهدی من کوچیکتر؟!حالا اینگار شهریوریه!!!بهرحال تولد گل دخترت مبارک باشه الهی خبر دانشگاه رفتنش و بعد عروس شدنشو یروزی اینجا بخونیم


واقعااااا ....!!!!
واى راستى نمى دونى چقدر امروز يادت كردم وقتى داشتم با تسنيم فوتبال بازى مى كردم گفتم الان نشستى دارى با محمد مهدى خاله بازى مى كنى اون وقت من ......!!!!!
.تولدش به ماهاى قمريه ، من بد نوشتم ببخشيد فردا درستش مى كنم
به شمسى همون چهارم آبان و درست فكر مى كردى
تسنيم ٤ روز زودتر از ولادت امام رضا (ع) بدنيا اومد به ماههاى قمرى

❤دو نیمه قلبم❤
22 شهریور 92 0:50
سلاااااااااااااااااااااااااام
تولد قمریت مبارک عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم چه عکس خوشگلی
ایشالله 120 ساله بشی گلممممم


سلاااااااااااااام
ممنونم ازت عزززززززيزم
❤دو نیمه قلبم❤
22 شهریور 92 0:51
الان چطوری مامانی؟
بهتری؟
ناراحت شدم
بلا دور باشه
به راستی چرا ما نمی توانیم مریض بشویم؟من گاهی اوقات رسما" غش می کنم ساقی میگه زنگ بزنیم آمبولانس


الان .... هِي يه كم بهترم بايد يه ٢٤ ساعت كامل استراحت كنم . بخوابم كه نميشه !
به سوال جالبى اشاره كردى . آدم بعضى وقتا به مرخصى احتياج داره مرخصى بدون دغدغه ...
عجب بلااااااااييه اين ساقى ...!!
❤دو نیمه قلبم❤
22 شهریور 92 0:57
روبی و رکسانا عروسکاشن؟

وای من دیگه حوصله این برو بیاهای این اتاق به اون اتاق رو نداشتم

ساقی وسطهای خواب می اومد باباشو بلند میکرد تو برو و بعد خودش پیشم میخوابید
دیگه خسته شده بودیم
فکر کن من یه دور با محمداین دوران رو گذروندم می اومد التماس میگفتم باید تو جات بخوابیولی حریف ساقی نیستم کم میارم در چنین مواردی.همش میگم خوب میره بعد میخوابه دیگه.بدتر از پوشک گرفتن نیستکه.مردم تا بهش آموزش دستشویی دادم.
من فعلا" کاریش ندارم تا ببینیم چی میشه
هر چند این روزها مرتب داره دستور میده برام یه اتاق این شکلی اون شکلی درست کن

بلللللللله .... روبى و ركسانا خواهر و برادرن با مزه اند من خييييييلى از روبى خوشم مياد...!!! ولى تسنيم اصلا باهاشون بازى نمى كنه !! اصلا اصلا ... مگه اينكه من بيام باهاشون بازى كنم اينم بياد
به جاش ميره فوتبال بازى مى كنه !!!
باباشو بلند مى كرد ....!! ههههههههههه....!!!!
اى بابا راست مى گى ...
من يه سَره بالش و پتو بدستم شبا ... از اينور به اونور !!!


❤دو نیمه قلبم❤
22 شهریور 92 0:58
شب خوش
سمیرا
22 شهریور 92 5:06
سلام خدا بدنده عزیزم!إن شاءالله زود خوب بشی
پس پازل بازی هم میکنی
تولدت مبارک تسنیم خوشگلم,عروس بشی إن شاءالله
مبارک باشه
دوستون دارم


سلام چيز مهمى نيست خوب ميشه
خيلى ممنون دوست عزيز
مامان اینده یه فسقلی
22 شهریور 92 11:55
اوووووووو

مبارکههههههههههه

حالا دست دست دستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت



بابا..... آنلاين !!!
خيلى ممنون
مامان تسنیم
22 شهریور 92 16:37
تولد گل دخترت مبارک با اون کفشهای با مزه اش;-)


خیلی ممنون
علامه کوچولو
22 شهریور 92 16:48
سلاااااااااام
به به!مبارکا باشه خانووم خوشگلهانشاءالله همیشه سالم و موفق باشی و از تمام لحظه های زندگیت لذت ببری
این عکسشو دیدم یاد یه خاطره افتادم نمی دونم بگم یا نه؟
سوم دبیرستان بودم چون رشته مون ریاضی بود درسی به نام انفورماتیک داشتیم که چون مدرسه مون مجهز به رایانه به تعداد دانش آموزاش نبود مجبور بودیم بریم این واحد اون سر مشهد بگذرونیم حالا تصور کن مشهد به اون بزرگی و گرمای هوا و اتوبوسهای شلوغ .....گاهی واقعا گرمازده و مریض می شدیم(البته چند هفته ای بیشتر طاقت نیاوردیم و سرویس گرفتیم)...
القصه یه روز که توو اتوبوس حالم بد شد مجبور شدم یه ادامس توو دهن بذارمو و آروم اروم بجوام
همه بچه ها آخر اتوبوسو تصرف کرده بودیم و متعلق به خودمون بود(قبلش بگم که از همون دوره راهنمایی حجاب کاملی داشتم یعنی بیرون از مدرسه که پا میذاشتم چشمامو و بینیم فقط دیده میشد)...
یهو یکی از بچه ها نه ورداشت نه گذاشت بلند گفت مادر شهید رو ببینین شیخ رپی شده:اشاره به حجاب کامل و ادامس توو دهان مبارکمون
الان هم که تسنیم جانو دیدم تجدید خاطره شد چادر و پای عریان


سلااااام قدم رنجه فرمودید دوباره تشریف آوردین ...
خیلی ممنون از تبریکت ....
خاطره جالبی بود راست میگن دیگه ....
آخه سن و ساله اون موقع خودت رو با تسنیم مقایسه میکنی !!!....
خودت که بهتر میدونی خواهر من صد تا عکس باید از این فسقلیها گرفت تا از توش دو تا خوب و باب میل درآد ... اینم این شد دیگه !!!
علامه کوچولو
22 شهریور 92 22:49
چرا عصبانی میشی خواهر؟تردید توو گفتن یا نگفتن خاطره بخاطر اون جمله دوستم بود نه خدای ناکرده جسارت به تسنیم جان
اخه من کجا خودمو با این فینگلی مقایسه کردمفقط یه لحظه برام تجدید خاطره شد
عاقا من اون زمان فقط 16 سال داشتم همچینم بزرگ نبودم که



من كه ناراحت نشدم خااااااانم .... محض شوخى بود . مى دونم عزيزم
اينو ديدى ياد اون افتادى
مامان طهورا عسلی
23 شهریور 92 20:32
ای جاااااااانم تولدت مبارک جوجه خوشگل.

الهی زیر سایه مامان و بابا صد ساله شی.

البته عمر با عزت خدا بهت بده...


خيييييييلى ممنونم...
ايشالله ....
فاطمه مامان زهرا مسافر كربلا
24 شهریور 92 2:02
*خدا بد نده خواهر ، ايشالا زودتر سرحال و قبراق بشي .* دقيقا درست گفتي مادرها حق ندارن بيمار بشن ، من الآن هم در مورد مامانم اين نظر رو دارم ! به خاطر همين مامانم هم بي سر و صدا بيمار مي شه بنده خدا ! * تولدت مبارك چشمه بهشتي !
* چه عكس نازي !


هنوووووووزم ....!
ولى راست مى گى دقت كه مى كنم مى بينم منم دوست ندارم مامانم مريض باشه
خيلى ممنونم
خدا عروسكت رو حفظ كنه
مادر کوثر
24 شهریور 92 14:19
عزیزمممممممممممممم

چه باحال بازی کردین

وای از دست این زبون ریختنشون

کوثر هم هروقت نخواد کاریو انجام بده میگه من بیشتر بزرگ نشدم. کمتر بزرگ شدم

بيشتر بزرگ نشدم ....!!!! ههههههههه.
خيلى باحال بود
امیر مهدی و عمی
24 شهریور 92 15:11
سلام سلام
عزیز دلم تولد قمریت مبارک انشاله 120 سالگیت
امیر مهدی ما هم خودش تنهایی توی اتاق خوابش میخوابید ولی جدیدا مامان باباش میگن نصفه شب ها صداشون میزنه میگه من تنهام
قربونتون برم که چقدر عسلید
با این لباس خوشگل تنتون ماشاله خیلی بهش میاد
خدا حفظت کنه .
مامانی امیدوارم هیچ وقت دیگه مریض نباشی

سلاااااام
ممنونم از تبريكتون
اِ...... آفرين چه پسررررررى اين تسنيم كه هنوز كامل قبول نكرده!
خيلى ممنون عزيزم چشمات قشنگ مى بينه
گل پسرى و عمه هاشم حفظ كنه خدا
خواهرفرناز
24 شهریور 92 17:44
سلام
تولد تسنیم جون را تبریک میگم الهی 1200 ساله بشی
ببخشید باتاخیرگفتم
راستی مامانی خدا بد نده ایشالا به زودی زود خوب میشین


سلام
خيلى ممنون از تبريكت و دعات ... ايشالله
مامان نیایش
27 شهریور 92 12:58
قربون اون پرنده شدنت عزززززززززیزززززززززززززز دلم هوای مامان رو داشته باش همیشه گل دختر نازم تولدت هم مبارک به قمری ماشاالله چه بزرگ شدی عشقم قربون اون خوشمزگی هات نیایش هم وقتی نوبت به تنها خوابیدن میرسه یه ذره بزرگ شده


لطف دارى خانمى
وااااااى اين خوابيدن تنها از همه پروژه ها سخت تره ...
من كه ديگه عقلم به جايى نمى رسه
مامان حانیه
2 مهر 92 10:35
تولد گل دختر مبارک باشه ببخشید دیر گفتم
ماشاالله با چادر چه قدر ناز می شه براش اسفند دود کن مامانی


خيلى ممنونم ازت دوستم :^
چشماتون قشنگ ميبينه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد