دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

✿ــــ✿

یک شب و ....

1392/8/27 10:51
245 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب خواستم بعد از ده ,دوازده شب که ساعت خوابت بخاطر عزاداریایی که شبا میرفتیم بهم خورده بود دوباره ساعت خوابت رو برگردونم سر جاش خیال باطل

ساعت نزدیکای ده بود که دستشویی رفتی بعدم همین جور که تام و جری می دیدی مسواکت رو زدم و راهی شدیم طرف اتاقت . هنوز به در اتاق نرسیده بودم که گفتی : اول کتاب قصه .....نیشخند گفتم نمیشه قصه برات بخونم ؟ گفتی : نـــــــــــــــــــــــــه .....

دو تا کتاب آوردی برات بخونم یکیش آقای پر سر و صدا  و یکیشم شعر درباره امام رضا (ع) و حرم و ... اینا بود . خیلی حال نداشتم اومدم زرنگی کنم مژه بعضی جاهاش رو سرسری رد کنم که مچم رو گرفتی و گفتی از اولش بخون ...!!خنثی  سر کتاب دوم دیگه رفتی زیر لاحافت منم آخرش رو نخوندم دیگه نیشخند چراغ رو خاموش کردم  لامپ چراغ خوابت سوخته بود و همه جا تاریک شد

 گفتی : مامان من نمیبینمت اومدم پیشت و قرآنت رو با هم خوندیم .دو ثانیه نگذشته بود که یهو بلند شدی : من یه چیزی میخوام بغل کنم ...... من : منتظر برو بردار ....

یه عروسک کوچولو خواستی, برات آوردم و دوباره رفتی زیر لاحاف دو دقیقه نگذشته بود که صدای باز شدن در خونه اومد .....

بابا اومد .... گفتی : بذار ببینم بابا برام چراغ گرفته .... گفتم : نــــــــــــــه ... بخواب خودم میرم می بینم خریده برات یا نه ...عصبانی

اومدم بیرون بابا گفت مغازه بسته بود . بابا اومد توی اتاقت تو هم پریدی بغلشو گفتی‌: من اصلا بازی نکردم ! من حوصله ام سر رفته آخه .... هیـــــــــــــــــــــچ کی با من بازی نکرده ....!!!

من : تعجب 

نتیجه اینکه با بابا رفتی توپ بازی و منم که .....منتظر  هیپنوتیزم 

خلاصه .... بعد از کلی بازی گفتم تسنیم ده تا دیگه ...

دو تا دستات رو آوردی کنار پاهات گفتی : نه .... این قدر .... ( یعنی بیست تا )

گفتم : باشــــــــــه ....از خود راضی

شروع کردم به شماردن تا به بیست رسید خودت دویدی سمت اتاق ...

پشت سرت اومدم و چراغ رو خاموش کردم  هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دوباره آروم گفتی : مامان ....

گفتم : ابرو بـــــــــــــــله ....

گفتی : مامان من یه کاری کردم .....

گفتم چه کاری کردی ....

یه دفعه بغض کردی و صدات لرزید ....نگران گفتی : من یه چیزت رو خراب کردم ....

گفتم : چــــــــــــــــی ....؟؟؟تعجب

گفتی : همون که میزنی به چشمات ... ( با دست , زدی به پشت پلکت )

گفتم : کـــــــــــــــــــــــِی ...؟؟؟

گفتی : صبح که بیدارشدم اومدم ببینمش یه دفعه خراب شد گذاشتمش پشت تختت ....ناراحت بیا بهت نشون بدم ...

از تخت اومدی پایین و دست منم گرفتی با خودت آوردی توی اتاق زیر تختمون جعبه سایه هام رو در آوردی .....

درش شکسته بود ....

دوباره با بغض گفتی من فقط اومدم ببینم چه بویی میده بعد افتاد درش شکست .... مامان حالا ناراحت نباش می چپسونمش (می چسبونمش )

گفتم : خیلی خب حالا اشکال نداره ... ولی نباید به وسایل من دست بزنی ...ابرو

دوباره دستم رو گرفتی و بردی پیش شمعدون قرمزا ...

گفتی : اومدم اینو ببینم شمعش افتاد اون پشته ......نگران با بابا بیا درش بیاریم ...

گفتم : باشه حالا بریم بخوابیم ....

رفتی توی تختت و لاحاف رو کشیدی روت ....خواب

اوه بالاخره بعد از تموم شدن اعترافاتت ساعت یازده و شش دقیقه خوابیدی و من  .... هیپنوتیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (35)

زهرا (گل بهشتي من)
27 آبان 92 11:56
به به. کنجکاوی های خرابکارانه!!!!!!!!! واقعا بعضی وقتا چقدر بده که دلت میخواد کوچولو زود بخوابه ولی دقیقا برعکس میشه و هی لفتش میده.
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
آى گفتى ..... دقيقااااا ......
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
27 آبان 92 12:01
عجببببببببببببببببب پروژه ای داشتین شما! تسنیم جون که هیچی، منم ساعت ِ خوابم به هم ریخته حالا نیست همیشه سر ِ وقت میخوابیدم و بیدار میشدمممممم وااااای.. آخییییییی... اعترافاتش خیییییییییییلی باحال بود.... به بهههههههه جعبه ی سایه ی چشم مامانی رو عششششششششق است ای جونم... منم بوی لوازم آرایش رو دوست دارم... البته از بوی بعضی رژ لب ها قربون ِ این مادر و دختر بشم من که اینقد ربانمک و بامزه هستن این قسمت ِ داستان خیییییییلی باحال بود: " مامان ِ تسنیم: بــــــــــــــــــــــــــــله " می دوستمتون هر دوتون رو * سرما هم نمیخورم... بیا بغلم
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
تو مگه خوابم دارى كه بخواد بهم بخوره آخه .... كارش همينه مى ره سر لوازم آرايشم مى گه بذار ببينم چه بويى مى ده !!! وااااا ..... بوى رژ لب كه خيلى خوبه ... آدم مى خواد بخوردش خب خُل شدم بخدا .... آدم سرما هم كه مى خوره خيلى بى حال ميشه مخصوصا با اين قرصاى سرما خوردگى آخخخخخخخى .... چه فعلى بكار بردى ! ما هم مى دوستيمت[قلب باشه پس اگه سرما نمى خورى بيا ....]
علامه كوچولو
27 آبان 92 12:40
سلام اومديم بهتون اخطار بديم كه كجايين؟چرا اپ نميكنيد؟ديديم جبروت نهفته مون كار خودشو كرده فكر كردي ميتوني سر بچه هاي الان گول بمالي مادر؟!!!اونم از نوع دختر باهوش!اونم كتابي كه تا به حال چند بار خوندي و همشو حفظه؟ وااااي كه منم اين اوخر چقدر سر ساعت خواب پسرك كلافه ام ديشب ساعت يك شب بيدار شدم ميبينم ظرف مغز بادوم رو جلوش گذاشته و همينطور كه داره از خودش پذيرايي ميكنه مشغول نقاشيه اخر چه ساعتي خوابيد الله اعلم شايد اعترافات ديگه اي هم داشت اگه زود نميخوابونديش احتمالا حالا حالاها ادامه داشت
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
اون جبروتت منو كشته آخه ..... واقعنم ....!! يك كلمه رو اشتباه بگم خانم درستش مى كنه خودمم يه كم سرما خوردم يه عالمه قرص خورده بودم گيج و ويج بودم اينم كه .... يك نصف شب ...!!! خودش چراغا رو روشن كرده بود...؟؟؟
❤دو نیمه قلبم❤
27 آبان 92 13:35
سلام میام پستتو میخونم ببخش تو رو خدا امروز هم حتما زیر سارافنی میخرم
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
سلام ... هنوز نرفتى ...؟ واى من جاى تو دلم آب شد مى خوام ببينم توى تنش چه جوريه البته تو كه ديدى توى تنش من نديدم ....
علامه كوچولو
27 آبان 92 13:58
نه بابا توو تاريكي كنار من نشسته بودشبها لامپ اشپزخونه رو تا صبح روشن ميذاريم خونه تاريك روشنه
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
آهااااااان ..... عززززززززيزم
مامان محمدمهدی
27 آبان 92 14:04
سلام چه طاقتی داشته که اونهمه مدت خرابکاریهارو تو دلش نگه داشته و گذاشته واسه آخر شب!! مگه ظهرها میخوابه که شبها اینقدر انرژی داره؟ محمدمهدی ما هنوزم که هنوزه خوابش به بعد 7 شب نرسیده گاهی از 6 تا 7 بزور نگهش میدارم.وقت خواب هم تحمل خوندن کتاب و این چیزارو نداره فقط سوره های حفظیشو با دعای فرجو اونم چون با صوت مخصوصی که دوست داره میخونیم رو تحمل میکنه که بخونیم و بعدش هم ظرف چند دقیقه بعد ش میخوابه و حتی حاضر نمیشه باهاش کلامی حرف بزنم!!
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
سلام اى خواهررررر ..... خواب كجا بوده بابا .... نُه صبح اين بچه بيدار ميشه ولش كنى تا يك شب مى دُوه فقط !!! من ده شب هر طورى هست مى خوابونمش خوشا به سعادتت ... الان همچين حسوديم شد كهههههههه ....
سمیرا
27 آبان 92 15:36
الهی قربونش برم با این کارای بامزش چقدرباحال اعتراف میکنه خدا حفظش کنه خدا بد نده عزیزدلم,چراسرماخوردی؟
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
خدا نكنه عزززززيزم سلامت باشى .... يه كم سرماخوردم ديگگگه .....
مامان طهورا
27 آبان 92 16:24
خصوصی
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
جواب داده شد
❤دو نیمه قلبم❤
27 آبان 92 18:45
سلام عزیزم خوبی من اومدم ولی نزنی منو باور کن رفتم بیرون همش گوشام سنگین بود که من یه چیزی میخوام اومدم بیرون ولی یادم نمی اومدوای اومدم خونه یادم اومد زیرسارافونی نخریدممردشور بدم این حواس پرتم رومیدونی رفتم تو کاموافروشی اونجا هیپنوتیزم کامواها شدم یادم رفت ولی به جاش کاموا خریدم برای ساقی ساق ببافمبا میل سه و نیم.خیلی نازکه حالا بریم سراغ پستت
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
سلاااااام خوش بحالت يه دقيقه مى رى كاموا مى خرى مركز كاموا فروشى خيلى به ما دوره يعنى يك عزم فولادين مى خواد توى اين هوا .... الانم كه سرما خوردم يه كم ...
❤دو نیمه قلبم❤
27 آبان 92 18:46
نمیدونم نظر قبلیم ثبت شد؟
❤دو نیمه قلبم❤
27 آبان 92 18:47
وای من عاشق این اعترافات تسنیم شدم پس تمام این پا و اون پا کردنها این بود که یه چیزی تو دلش نگه داشته و به شما نگفته.فدااااااااش شم فکر کردم عینکت رو شکونده
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
نمى دونم والا .... عينك ...؟؟؟!!!!! نگوووووو ......
❤دو نیمه قلبم❤
27 آبان 92 18:48
من هم گاهی وقتا واسه بچه ها که کتاب میخونم یه جاهایی رو جا میندازم.محمد که دیگه خوندش میخونه.اون قبلنا...ساقی مچم رو میگیره ای جانم اون شمع که افتاد تو دلش بود که بگه.ولی من احساس می کنم وقتی باباش اومد جرات گفتن پیدا کرد
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
من فكر كنم اگه كتاب رو از اول خلاصه شده بخونيم ، بهتره .... مچمون گرفته نميشه ...!!
❤دو نیمه قلبم❤
27 آبان 92 18:49
خداییش خیلی تلاش کردی تا خوابوندیش.چقدر خوب که دیگه تو اتاق خودش میخوابهکی میشه ساقی هم بخوابه.همش شبا دستش تو لباسمه
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
پدرم دراومد ..... ببين من يه كلكى به اين تسنيم زدم ..... وگرنه كه عمرا تنها نمى خوابه ......
❤دو نیمه قلبم❤
27 آبان 92 18:53
فکر کنم کامنت اولم ثبت نشده.در مورد زیرسارافنی نوشته بودک که رفتم بیرون یادم رفت بخرمخو چیه؟؟؟؟فراموشی دارم شدید از فردا پس فردا من هم برای ساقی میخوام ساق ببافم.تو کاموا خریدی.من نخ بی بی خریدم با میل سه و نیم یا سه بافته میشه.رنگ طوسی توش یه دونه های رنگی هم داره.فردا اندازه میزنم ببینم چطوریه؟ فقط موندم نمیدونم دور ران رو اندازه بگیرم ببافم یا دور مچ پا.آخه نمیخوام در حین بافت دونه ای اضافه کنم بعضیها که شلوار میبافن وقتی به زانو میرسن چند تا دونه تو هر رج اضافه می کنن.دوباره وقتی به ران رسیدن یه چند تا تو چند رج اضافه میکنن.ولی من خوشم نمیاد.دوست دارم لوله ای باشه موفق باشی
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
اتفاقا منم توى فكر طوسى و نوك مدادى بودم با بوت مشكى خيلى قشنگ ميشه تسنيم يه ساق بافتنى داره كه براش آماده كرفتم اونو نگاه كردم صاف نبود يعنى بالاهاش پهنتر شده بود وقتى اصلا اضافه نكنى بالاش تنگ نميشه براش ؟؟ الان اينى كه تسنيم داره هم لوله ايه و چسبون ولى بالاش اضافه شده
سمیرا
27 آبان 92 20:19
إن شاءالله زود خوب بشی عزیزدل مهربونم مراقب خودت باش سید جونم
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
سلامت باشى عزيزم ممنونم
علامه کوچولو
27 آبان 92 21:01
سلام بی صبرانه مننتظر متن نماشنامه هستم
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
سلااااام چشششم
علامه کوچولو
27 آبان 92 21:11
ای جاااان...جات خالی... سمنوش فوق العادست حاضرم براتون پست کنم بی تعارف و کاملا جدی!!و صد البته کاملا بهداشتی و استاندارد
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
قربونت عزيزم اينجا هم سمنو هست فقط خواستم بگم منم خيلى سمنو دوست دارم نوش جونتون
امیر مهدی و عمی
27 آبان 92 21:42
سلام خدا بد نده پس شما هم کم پیدا بودید علت سرما خوردگی بود انشااله که الان بهتر هستید؟ عذاداریهاتون قبول باشه. ماشااله به این فرشته کوچولوی ناز وای خدای من همشون مثل هم هستند برای امیر مهدی هم اگه از قصه کم کنی یا خدای نکرده جابجا بگی همون سریعا مچتو میگیره تازه امیر مهدی تا لحظه آخر قصه گفتن نمی خوابه نکنه خدای نکرده کم فروشی کنیم خوب عزیز دلم راست میگه بوی لوازم آرایش واقعا خوبه بچم کنجکاو ... حالا مامانی اون لحظه ایی که تسنیمی داشت میخوابید و پدر گرامی تسنیم جون وارد خونه شدند حال و احوال شما کاملا دیدنی بوده بعد از یک پروسه کم و بیش طولانی تسنیم جون خواب از سرش پرید من قربون این فرشته دل کوچیک برم که هیچی رو نمی تونه قایم کنه باید بگه بعد با خیال راحت بخوابه هزار ماشااله روزگارتون بکام....
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
سلاااام عزادارياى شما هم قبول باشه خاااانم سرماخوردگى جزئيه الحمدالله ... آره بابا.... آخه من قصه هاش رو هم حفظم ديگه از روى كتاب نمى خونم همين جورى تعريف مى كنم فقط اگه يه كلمه رو اشتباه بگم اين خانم درستش مى كنه .... واى .... اون موقع ديگه ..... تسنيم چشماشم داره روى هم ميوفته مى گه نخوابيم ...!! ممنونم عزيزم ايشالله هميشه سلامت باشيد
مهتاب
28 آبان 92 1:20
اخهههههههههه الهیییییییییی فداش میبوسمتون خواهر خصوصی داری
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
ممنونم عزيزم چشم ....
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
28 آبان 92 2:15
تسنیم جونم، با اون اعترافات خوشگلش از برداشتن ِ جعبه سایه ی چشم ِ مامانی، باعث شد یه ایده ی خوب بیاد تو ذهنم، واسه پست ِ جدید تسنیم جونم، مــــرسی مامان ِ گلش، از شما هم مــمنون
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
اِ..... راست مى گى بيام ببينم ....
مامان تسنیم خانوم
28 آبان 92 8:20
امون از دست این بچه ها که نه خودشون میخوابن نه میذارن مامانشون بخوابه ما هم دیشب به زور ساعت 12 و نیم دخملی را به زور خوابوندیم!!! حالا خودش تا 9-10 صبح میخوابه ها من بیچاره باید 6 صبح بیدار بشم از نوزادی اش یادمه زودتر از 11 شب نمیخواابید چه اعترافات با نمکی کرده
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
از نوزادى .... تسنيم تا دو سالگى كه شير مى خورد خيلى خوب بود ولى بعدش ....
مامان نرگس
28 آبان 92 8:40
الهی چه دختر خانم شیطونی مامان جان همشون همینجورین.مخصوصا" وقتی باباجونشون هم همراهیشون کنه آی آدم کلافه میشه
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
هههههه.... آره انگار همه همدرديم در اين مورد ...!!!!
مامان امیرمحمد
28 آبان 92 11:54
هنوز من اینجوریمناز خاله چه جوری از صبح طاقت آوردی تا به مامان اعتراف کنی،ولی واقعا برخورد مامان عالی بوده
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
اِ... راست مى گى ...؟!!!
✽ ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت ✽
28 آبان 92 12:27
عجب اوضاعی بوده ها همه بچه ها اینجورین ما هم این مراسمات و هر شب داریم تا خود صبح هر روز باید با چشم پف آلود بریم سر کار هی جلوی این و اون خمیازه بکشیم چه خوبه شبا قبل از خواب براش قرآن میخونین
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
آخخخخخى طفلك .... آره اونجورى كه ديگه خييييلى سختره ..... خيلى ممنون
مامانیِ زهرا
28 آبان 92 15:37
عجب !! پس شما هم با ما همدرد هستید من و زهرا هر شب یه عملیات سخت و طولانی برای خوابیدن ایشون داریم گاهی تا زهرا بخوابه من اینقدر خسته میشم که نگــــــــــو بین خودمون باشه مامانم میگه خودتم بچه بودی همینجوری بودی و حالا حقته
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
حالا شمام مامانت رو اذيت مى كردى نمى خوابيدى من كه گناهى ندارم ... هر شب مامانم مى گه هشت شب مى خوابيدى حالا هر جا بوديم هر كى خونه مون بود من هشت شب خواب بودم ...
مامان حانیه
28 آبان 92 17:01
سلام خواهر شرمندت شدم نتم چند وقتی قطع بود تازه وصل شدم خصوصیتم خوندمسر فرصت میام میبینم پس فردا احتمالا باید برم بیمارستان وگل پسرو به دنیا بیارم برام دعا کن به ساداتم بگو با اون دستای کوچولوش برام دعا کنه نینیم سالم وصالح باشه خیلی استرس دارم
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
وااى عزززيزم ايشالله به سلامتى .... ايشالله خداى مهربون و فرشته هاش كمكت كنن هيچ نگران نباش گلم توكل به خدا ما هم دعات مى كنيم
مامان طهورا
29 آبان 92 0:02
خصوصی
مامان امیرمحمد
29 آبان 92 10:08
یک ماه پیش سرماخورده بودم و هرچی دکتر می رفتم خوب نمی شدم دوستم بهم پیشنهاد داد که شلغم بپز و آبش رو بخور،چند بار این کار رو انجام دادم تاثیر خیلی خوبی داشت، اگر خواستید امتحان کنید
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
ممنونم عزیزملطف کردی
❤دو نیمه قلبم❤
29 آبان 92 14:23
سلام خوبین؟ سرماخوردگیت خوب شد؟ ایشالله خوب باشی اول بگم ما مرکز شهریم و بازار اونور خیابونمونیعنی از کوچمون که بریم بیرون بازار درست روبه روی کوچمونه دوم چه کلکی به تسنیم زدی رفت تو اتاق خودش خوابید؟تو رو خدا بگو.محمد رو راحت خوابوندم تو اتاقش ولی حریف این نمیشم سوم:مگه عینکتو شکونده؟ چهارم:اون ساق پارسالی رو اصلا" دونه اضافه نکردم خیلی خوب میموند تو پاش.ولی امسال افتادم تو شکشاید اضافه کنم.هنوز سر ننداختم.محمد همش میگه یه دستکش دیگه بباف
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
سلام ممنون خیلی بهترم ... وِوِوِوِ ....ی خوش به حالت ... خسته نشی یه وقت این همه راه میری !!! آهـــــان و اما کلک .... نخندی فقط بهما در مورد تسنیم که جواب دادهحالا ساقی رو نمیدونم من شبها تسنیم رو میبرم توی اتاقش روی زمین پایین تختش جایی که زیاد دید نداشته باشه برای خودم تشک پهن میکنم با بالش و ... اینا بعد از مراسم قرآن و قصه و بوس و آب و .... اینا ... من میرم روی تشک میخوابم تسنیم هم روی تختش میخوابه بعد که خوابش برد ..... نخندیااا .... زیر پتو رو پر میکنم از عروسکاش که مثلا من اونجا خوابم چون اکثرا هم عادت دارم سرم زیر پتو باشه زیر پتو حسابی پف می کنه انگار یکی اونجا خوابه ....!!! بعدمیرم سر جای خودم میخوابم
مامان امیرمحمد
29 آبان 92 17:44
شغلم چیه اشتباه نوشتم
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
باور كن اصلا متوجه نشدم الان درستش مى كنم
❤دو نیمه قلبم❤
29 آبان 92 23:29
این کلک رو زمانی که محمد کوچیک بود انجام دادم ولی رو ساقی انجام ندادم امشب شروع می کنم.فقط تا الان بیدارهمیخوام خوب خسته بشه و اونجا خوابش بگیره
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
بابا خودت زرنگى كه .... ديشب ولى تسنيم بيدار شد دستشويى بره ، خواب و بيدار بود نفهميدم ، فهميد قضيه رو يا نه ..؟ فعلا كه چيزى نگفته چرا منو تنها گذاشتى ....
مرضيه (مامان محمدمهدي)
2 آذر 92 11:03
امان از دست اين تسنيم خانم حالا خوبه فقط خواسته لوازم آرايش رو بو كنه و درش شكسته يه روز صبح از خواب بيدار شدم، چشمت روز بد نبينه، محمد مهدي كل اتاقم رو با لوازم آرايش مزين فرموده بودند، در و ديوار و روتختي و بالش و فرش كف اتاق و ...
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
يا خدااااا ..... آدم از شنيدنشم قلبش مى خواد وايسه ...
مامان فاطمه زهرا
3 آذر 92 9:14
ای جانم تسنیم جون تصور کردن اون شب خیلی خنده داره البته در اوج عصبانیت ... خیلی قشنگ این پست و نوشتی
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
هههههه .... اون شب چقدر حرص خوردما ... میگذره خاطره میشه
منصوره مامان زهره
4 آذر 92 10:58
این همه مقدمه برای خوابیدن !!!
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
اى خواهر ..... تازه كجاش رو ديدى ....
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد