دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

✿ــــ✿

یک آرزوی کودکانه !

1392/8/29 14:27
302 بازدید
اشتراک گذاری

ماجرا از سه شنبه ١٣ آبان , با دیدن یک پروانه قهوه ای رنگ روی پرده اتاق بابا شروع شد ....

با دیدن پروانه روی پرده ازم خواستی کمکت کنم تا پروانه رو بذاری توی جعبه کفشت ! بعدم اجازه گرفتی :

_ مامانی میتونم پروانه ام رو نگه دارم ..؟؟از خود راضی اجازه دادم . مادرانه پروانه ات رو نگاه میکردی و برق چشمات و لبخندت رضایت قلبیت رو نشون می داد که بالاخره  صاحب یه موجود زنده  شدی ...

جعبه کفشت سوراخ داشت . هوا به پروانه میرسید ولی نگران بودی که پروانه فرار نکنه . هر چند دقیقه یکبار هم در جعبه رو باز میکردی و پروانه کوچولوت رو نگاه میکردی. در نهایت شادی همه رو از وجود پروانه کوچولوت با خبر کردی

ولی این شادی دوامی نداشت و فردای اون روز پروانه بیچاره زیر اون همه خرت و پرتی که توی جعبه گذاشته بودی له شد ....دل شکسته

بهت هشدار داده بودم که جعبه رو خالی کنی ولی نکردی و احتمالا جعبه رو کج گرفتی و وسایلت روی پروانه بیچاره رفته و لهش کرده ....

بقیه در ادامــــــــــــــــه ....

پروانه زنده نموند ولی لذت داشتن یک حشره به قدری برایت شیرین بود که دیگه امان همه را ربودی ....

_ مــــــــــــــــــــن جوجو می خــــــــــــــــــــــــــوام .....گریه

با وساطت مامانجون بالاخره اجازه دادیم و دایی جون زحمت خرید دو تا جوجه زرد و کوچولو رو کشیدن ....

اون لحظه ای که دایی جون دو تا جوجه رو یکی یکی از توی جیب کتش در میاورد واقعا دیدنی بود خیال باطل

شب جوجه ها رو که موقتا توی یه لگن کوچولو بودن , بالای سرت گذاشتی و خوابیدی ...

صبح خیلی زود تر از معمول بیدار شدی و هنوز چشمات رو باز نکرده گفتی : جوجو هام کو ....؟؟

توی خواب و بیدار احساس کردم پریدی از خواب و دنبال جوجوهات هستی

من که چِندشم میشد به جوجه ها دست بزنم سبز ولی تو برای خودت توی آسمونا بودی....

روزا  در مسیر جوجه ها و دستشویی بودی ! آخه بهت گفته بودم وقتی جوجه ها رو بغل میکنی باید دستات رو بشوری . تو هم میگرفتیشون  بعد  می رفتی دستات رو بشوری

 شنبه ١٨ آبان جوجه دار شدی اما .....

اما این شادی نیز مثل همه شادیهای این دنیا پایدار نبود دوشنبه بیستم آبان وقتی شب از روضه برگشتیم یکی از جوجه ها  مرده بود ....دل شکسته 

از صبح روز  دوشنبه اونی که تپل تر بود حالش بد شد تا شب هم بیشتر دوام نیاورد ...

اول بهت گفتم حالش خوب نبوده رفته پیش مامانش ! تا زیاد ناراحت نشی ولی بعد بهت گفتیم که زنده نمونده

سه شنبه حال جوجه دومی هم بد شد صداش گرفته بود . بهت گفتم تسنیم اینم داره حالش بد میشه به دایی می گم بیاد ببردش دکتر تا حالش خوب بشه

قبول نمیکردی  میگفتی خودمون ببریمش دکتر

گفتم نمیشه شاید لازم باشه اونجا بمونه منو شما که نمی تونیم باهاش بریم بچه ها رو راه نمیدن ابله

دایی اومد ولی گریه بود و گریه که میکردی گریه .....

بهت گفتیم حالش خوب میشه اونوقت بر میگرده پیشت ولی فایده نداشت فقط گریه میکردی و میگفتی : نه من جوجو مو می خوام نمیشه بره ....گریه من خودم مواظبشم بهش کم دونه میدم تا مریض نشه

میون گریه هات یک دفعه پرسیدی :

_  مامان دکترشم حیوونه .....؟؟تعجب

و ما : قهقههقهقهه

بالاخره راضی شدی که جوجو با دایی بره دکتر (حالا بهت میگم دکتر که نه ...  جوجو رفت خونه دایی  تا بیشتر مواظبش باشه چون من که اصلا بهش دست نمیزدم بابا هم که نبود فکر کردم اگه پیش دایی باشه شاید زنده بمونه )

ولی گفتی باید زود برگرده پیشم

جوجه ات رفت و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دوباره ناله مــــــــــــن جوجو مو میخوامت رفت به آسمون

حواست  رو پرت کردیم تا یادت بره . با یه کم دنبال هم کردن و خندیدن اشکای چشمات خشک شد و دوباره خنده اومد روی صورتتنیشخند

ولی مرتب میپرسیدی جوجوم خوب نشد ...؟ زنگ بزن به دایی ببینم جوجوم خوب شد

شب عاشورا یعنی چهارشنبه شب دایی زنگ زد و گفت اون یکی هم مرد....

بهت آروم آروم گفتم جوجوت حالش خوب نشد و مرد ....

بهانه گیریات به  مرور کمتر شد ولی همچنان هر از گاهی آوای  مـــــــــــــــــــــــــن جوجو مو می خــــــــــــــــوام سر می دادی

تا اینکه شنبه از پنجره آشپزخونه مامانجون یک کفشدوزک اومد تو ...

دوباره برق شادی همه وجودت رو گرفت کفشدوزک رو گرفتی و گفتی : خوبه اینو نگه دارم به جای جوجو ...؟؟

خوشحال شدی و کفشدوزک رو توی شیشه گذاشتی و با خودت آوردی خونه

روز اول باهاش مانوس بودی ولی بعد بابا بهت گفت گناه داره بذار بره غذا بخوره ...

خودت ولش کردی که بره

کم کم این تب ناگهانی در وجودت خاموش شده و حرفی از جوجه و حیوون در کار نیست

فقط امیدوارم دوباره فوران نکندهیپنوتیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (28)

مامی امیرحسین
29 آبان 92 14:47
منو یاد بلاهایی که سر مامانم اینا آوردم انداختی!!!! دلم برا جوجوآم تنگید
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
جااااااانم ......!!!! پس شمام بله .....؟!!! اى بابا .... ما هم خودمون بچه بوديم تابستونا خونه مون جوجه دونى بود !! البته من نه زياد بيشتر داداشم ( بخاطر همين جوجه رو دادم دستش هر چى باشه از من وارد تره توى جوجه دارى) يادش بخيييييييير ......
علامه کوچولو
29 آبان 92 15:24
اول بذار یه کامنت فقط بخندم بعد نظر بذارماین اخری مال زیاد خندیدنه اشکم دراومد
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
ههههههههه..... آره ديگه خنده دارم بود .... بيچاره پروانه و جوجه ها ...
علامه کوچولو
29 آبان 92 15:27
سلام الااااهی عروس شی تسنیم جان که اینقدر منو خندوندی پروانه رو پروندی جوجه ها رو هم پرواز دادی خوبه حالا به کفشدوزک رحم کردی وگرنه فکر کنم اینم باید میرفت پیش دکتر حیوونیشون شمام مثل منیکه!!!منم اصلا با حیوانات میونه خوبی ندارم خونمون پر فنج و مرغ عشق و...است من اصلا نزدیکشون نمیشمفقط از صداشون لذت میبرم
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
سلام خواستم اول پست بنويسم "يك صلواتى بفرستيد براى درگذشتگان اين پست" !!! اِ.... خونه تون پُر پرنده ست ... پس محمد باقر خوب كيف مى كنه باحاشون منم اين جورى دوست دارم كه كارى باهاشون نداشته باشم يكى بهشون برسه
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
29 آبان 92 17:02
آخییییییییییییی عزززیز دلمممممممممم حس ِ مادرانه تسنیمم رو عششششششق است ببخشیدا، ولی از کلمه "لـه" خندم گرفت اوووخی... حیفش بود خوووو ... جوجه؟! توی جیب ِ کت؟! آخییییییییییییییی... جوجه مُرد خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ دکترش هم حیوونه؟!!!!!!!!!!! ای بابااااااا پس توی این دهه ِ اول محرم، تسنیمم هم درگیر جوجه و عزاداری بوده؟ خدا نکنه اشک هاتو ببینیم تسنیم جوووووووووووونی وااای... یادش بخیر... منم اونموقع ها توی جعبه کبریت کفشدوزک نگه میداشتم... بهش کاهو میدادم، ولی نمی خورد ...........
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
همون لحظه اومدم جوابت رو بنويسم كلى هم نوشتم يك دفعه آيپد خاموش شد خب له شد ديگه .... يعنى لواشك شد لواشك قهوه اى پروانه اى !! ههههههه..... آره ما هم خيلى خنديديم البته از ماشين تا بالا (خونه) گذاشته بود توى جيب كتش اوووووو ..... چه جورم حسابى ...حالا دو تا پست ديگه مونده پخخخخخخخ .... كاهوووو ...؟؟؟!!! هههههه... حالا تسنيم بهش پسته مى داد اين بهتر تحويل گرفته كفشدوزك رو ممنون كه اومدى
سمیرا
29 آبان 92 17:32
الهی دخملی چه داغ ها که ندیده بنده خدا چقدر اذیت شدهمنم از حیوون خوشم نمیادولی جوجه خیلی دوست دارموقتی ببینم یه جوجه مرده خیلی ناراحت میشم در حد تسنیم گلی رو درک میکنم عزیزم بهتر شدی؟
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
حالا الان نگاش كنى انگار كه نه انگار ... خوبيش اينه ديگه ... من يه بارم دست بهشون نزدم از جعبه مى پريدن بيرون من جيغ مى زدم تسنيييييييم بيا اينو بذار سر جاش !!!! خيلى بهترم خدا رو شكر تشكر دوست جونى
مامان امیرمحمد
29 آبان 92 17:41
خیلی شیرینی تسنیم جان خیلی صحنه جالبی بوده، برمی گردم نظر می گذارم گلم
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
حالا خوبه من بصورت طنز ننوشتم !!! باشه عزيزم راحت باش
امیرمهدی و عمی
29 آبان 92 18:58
سلام وای خدای من خدا رحمتشون کنه ولی خدایی تسنیم جونی خوب به این جک و جونورا دست میزنه ها ولی از یک جهت هم خوبه ها از همین بچگی با حیوونا انس پیدا میکنه راستی عنوان انتخابی اولتون هم جالب بوده ها"يك صلواتى بفرستيد براى درگذشتگان اين پست" راستی اون شب تا صبح جوجه ها بالای سرتون بودن؟
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
سلام خدا بيامرزا دار فانى رو وداع گفتن ... اييييييييش .... من اصلا نتونستم بهشون دست بزنم ... واى خوبه اين بچه با سوسكا دوست نمى شه!! آره طفلكا خيلى كوچول موچولو بودن شب اولم اصلا صداشون در نميومد خوابه خواب بودن
★ مامان آینده یه فسقلی ★
29 آبان 92 22:19
پستههههه؟! واسه کفشدوزک؟!!!! اخخخخخخ... اه اه... لواشک پروانه؟!!!! پروانه ی تسنیم تو جعبه کفش، کتلت شده....
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
آره باور كن ... بعدم هى اومده سراغش مى گه چرا نمى خوردش فقط باهاش بازى مى كنه ..!!! كتلت ...!!!
❤دو نیمه قلبم❤
29 آبان 92 23:22
فدات شم تسنیم جان من اومدم تهران خودم برات یه موجود زنده میارم.بیچاره پروانش مرد
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
خيلى با مزه گفتى ..!! موجود زنده ...!!
❤دو نیمه قلبم❤
29 آبان 92 23:24
آخی دست دایی جونش درد نکنه آخی بمیرررررررررررررررررررررررمجوجوهاش مردن واااااااااااااااااای دکترشم حیوونه
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
خدا نكنه خااااانم ... فكر كنم رفته تو فكر پسر شجاع كه دكترش به بزبزقندى بود ... يادته ...؟؟
❤دو نیمه قلبم❤
29 آبان 92 23:27
آخی کفشدوزکما هر وقتی تو شبزی و کاهو پیدا می کنیم تسنیم جان خودم یه فکری برات میکنم و مامانتو راضی می کنم وای وقتی خرگوشام مردن بچه ها خیلی گریه کردنهمش اون صحنه جون دادنشون جلو چشماشون بود طبقه پایینیمون سگ دارههر وقت میرم بالا و پایین میترسم.تازه همش میگم نرده های راه پله و کلیدها و پریزها کثیفن چون دستشونو بهش مالیدن
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
اِ... خرگوشم زنده نمى مونه ؟؟ اتفاقا يكى از گزينه هاى ما خرگوش بود آخخخخى ... طفلك بچه ها آدم دلش ريييييش ميشه از گريه شون سگ خوب نيست بابا ... آه ...
مامان نرگس
30 آبان 92 8:25
آخی بمیرم برا همه درگذشتگان این پست کجاش خنده داره من که ناراحت شدم آخه میدونین نرگس منم خیلی به جوجه و مرغ و حیوون و امثالهم علاقه داره یه روز که باباش رفته بود تو یه روستایی، اومد خونه تا دو تا کبوتر براش خریده منم که نمیدونستم چکار کنم تو حیاط رو یه بلندی زندگی میکردن و هرجا هم میرفتن حتما" برمیگشتن خونه و سر جاشون. هوا داشت سرد میشد گفتیم گناه دارن سردشونه. شوهرم گفتن تا با خودمون ببریمشون مشهد تو حرم و براشون دونه هم میبریم. ولی فکر کردیم شاید نشه .... دیگه نبردیمشون.... تا اینکه از مشهد برگشتیم مامانم گفت کبوترها از همون شبی که شما رفتین برا مشهد پر زدن رفتن و دیگه برنگشتن.آخه هرجا میرفتن حتما" شبش دیگه میومدن خونه. گفتیم شاید از اینکه نبردیمشون مشهد قهر کردن و رفتن ببخشید طولانی حرف زدم فقط این پست شما منو یاد کبوترای خودمون انداخت. گفتم خاطره اش رو بگم
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
خدا نكنه بابا ... واااااااى ديگه برنگشتن نااااازى ... شايد خواستن بيان دنبالتون طفلكا چه جورى بود كه خودشون بر مى گشتن ؟؟ اصلا توى قفس نبودن ؟
مهتاب
30 آبان 92 9:27
الهیییییییییی فداش که اینقدر مهربونه اون تیکه که گفت دکترشم حیوونه واقعا باحال بود تا حالا از هیچ بچه ای تو این 27 سال عمر با برکتی که از خدا گرفتم نشنیده بودم گفتی جوجه منو بردی تو عالم فینگیلیام یادمه یه مرغ و خروس داشتیم که وقتی دار فانی رو وداع گفتن داداشیم اون موقع کلاس دوم ابتدایی بود اگهی ترحیم براشون درست کرده بود و به کل کوچه چسبونده بود اسمشونم اقا تاج و خانوم تاج بود همه همسایه هامون یادشونه و الانم که الانه داداشم ازدواج کرده هر وقت میبیننش اون خاطره رو یاداوری میکنن
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
آگهى ترحيييييييم ....!!!!! آخخخخخخى .... خدا بيامرزا ...
مامان نیایش
1 آذر 92 10:57
عزززززززززیزززززززززززززززززم وای من که میتونم کاملا مامانی رو درک کنم اخه خودمم یه ورووجک مثل تو دارم که عشق جک و جونوره الهی قربون اون دل پاکت بشم من دکترش هم حییونه ؟عزززززززززیززززززززززززم
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
چقدر آدم ناراحت ميشه از مُردنشون ... بخاطر همينم زير بار خريدنشون نمى رفتم
مامان طهورا
2 آذر 92 7:15
خدا کنه کار بالا نگيره مثلا به پلنگ و گرگ و شیر و تمساح و اورانگوتان نرسه
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
نگوووووو ......
مامان طهورا
2 آذر 92 7:16
خصوصی
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
فعلا كه هنوز توى جيب مباركه
علامه كوچولو
2 آذر 92 8:58
خصوصي
مرضيه (مامان محمدمهدي)
2 آذر 92 11:07
مردم از خنده براي اون قسمت كه پرسيده دكترش هم حيوونه
مامان نرگس
2 آذر 92 13:13
میگن این رسم زندگی کبوتراست به هرجا عادت کنن همون جا میمونن دیگه. منم اینو نمیدونستم تا اینکه این کبوترا رو خریدیم. آره تو فضای باز بودن روی جای بلندی می نشستن. واقعا" برا خودمون عجیب بود که همون روز که ما رفتیم اونا هم رفتن و برنگشتن.
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
چه جالب ... آره واقعا ...
مامان نرگس
2 آذر 92 13:14
آبجی پستای جدید دارم . سر بزنید
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
چشم عزيزم ميام
خواهر فرناز
2 آذر 92 13:53
ممنون اومدین پیشمون به روزیم از دست تسنیم جونم
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
چشششششم ....
مادر کوثر
3 آذر 92 8:12
عزیزمممممممممممممممممممممممممم شیرییییییییییییییییییییینننننننننننننننننم جوجو دوست داری؟ پروانه هم که له میکنی؟ کفش دوزکه جون سالم به در برد نه؟ سلام سلام عزاداریهاتون مقبول ما هم دعا کنید این روزا
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
سلاااااااام مامان کوثر جووووونی .... کوثر چطوره ؟ خودت چطوری ؟ دوست جونی آخخخخی... اومدی خیلی خوشحالم کردی ممنونم عزیزم از شما هم قبول باشه
زهرا (گل بهشتي من)
3 آذر 92 9:15
ای جووووووووونم.عزیز دلم.بچه ها خیلی حس خوبی دارن از دلبستگی به یه موجود زنده(!). به قول شما یادش بخیر. روی ماهشو ببوس.
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
همین طوره ... واقعا یادش بخیر بچگیا ...
مامان فاطمه زهرا
3 آذر 92 9:22
من میگم برای رفع بلای این حیوونا و حشرات بد نیست یه پشه قربونی کنیئ اخه اینطوری نمیشه که تسنیم جون خیلی جیگری خاله فقط مامانش چرا عکساشو نمیزاری دلیلی داره من نمیدونم؟؟؟؟؟؟؟
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
آره بد فکری نیست ...!!! قربونت عزیزم لطف داری
مهدیه ( مادر دختری)
3 آذر 92 12:51
سلام از آشنایی تون خوشحالم! هزاااااااااااااار هزار ماشاالله به این فسقلی با حجاب و خوش زبون!
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
سلام ممنون و همچنين .. خيلى خوش اومدين
❤دو نیمه قلبم❤
3 آذر 92 20:10
اره گلم خرگوش هم مراقبت میخواد و اینکه خیلی کثیفه زیاد ج ی ش میکنه و اگه سبزی و کاهو نون تو جاشون بمونه بدجوری بو میگیرهولی دوست داشتنیه ساقی همش میگه من عروس هلندی میخوام عروس هلندی شیطون و بازیگوشه همش دوست داره یکی باهاش بازی کنهولی ما به خاطر کاسکو نمیخریمش میرسیم این دق کنه منظورم از موجور زنده همین جک و جونورها بود
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
آآآآآ.....ه واى خوب شد گفتى . عمرا اگه خرگوش بخرم عروس هندى ديگه چه جونوريه ...؟ از كجا ديده ساقى خانم ..؟؟؟
منصوره مامان زهره
4 آذر 92 10:46
آخی این همه تجربه یک جا سخت نیفتاد خاله؟! دکتر حیوون؟!!!!!! الان پی بردی دنیا زود گذره؟!
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
همه اش پشت سر هم ... اين يكى رو نمى دونم چقدر درك كرد
مامان محمدمهدی
8 آذر 92 8:58
وای چه کشتاری راه انداختید شما! چقدر از داشتن حیوانات تو خونه بیزارم ، خدا میدونه
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
پاسخ
وای وای وای.... منم همین طور.... ولی چی کار کنم مجبورم کرد ... حالا هنوزم ول نمیکنه یه چیزی میخواد ...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد