سخن نغز !
نشسته بودم مشغول خوندن قرآن و تو هم توى توالت فرنگى بودى مشغول كارت كه يهو احضارم كردى كه بيا كارت دارم !
سختم بود وسط قرآن بلند بشم مى دونستم فقط مى خواى يه جمله بهم بگى ولى بلند شدم ديگه ....
اومدم دم دستشويى گفتم بله ....
گفتى مامان وقتى من بزرگ شدم كارام يادم رفت تو برام تعريف كن !!
حالا وسط دستشويى كردن به چه چيزايى فكر مى كنى ! خيالت تختِ تخت .... من همه چيز رو اينجا برات نوشتم خودت بزرگ شدى مى تونى بخونى گُلٓكم !
سه شنبه دوم ارديبهشت ٩٣
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی