جمله مرموز ...!!!!
دليلش رو نمى دونم ! حتى نمى دونم از كى شروع به گفتن اين جمله كردى و حتى اصلا معنيش چيه !!!
وقتى يه كار عجيبى مى كنى يا يه حرف عجيبى مى زنى و من با تعجب نگات مى كنم با خوشحالى بالا مى پرى و مى گى :
_ آخ جون .... آآآآآآزاد شدممممم ...... آآآآ اد شدم .... آآآآزاد شدم .....
بعدشم پا ميزارى به فرار ...!!!!!!
حالا اين كار چه معنايى داره و ريشه اش از كجاست و چرا اين جمله رو ميگى ، نمى دونم والا ....
****************
ساعت از دوازده هم گذشته بهت ميگم بيا مسواك بزنيم ....
ميگى : نههههه ..... بايد تا صبح بيدار بمونيم و نماز بخونيم ....
ميگم : نه ديگه تموم شد ديگه بايد شبا بخوابى .....
ميگى : نههههههههه .... هنوز سه تايه ديگه مونده كه بايد بيدار بمونيم و بازى كنيم ، شادى كنيم ...!!!!!
اين جور كه پيداست شبهاى احيا خيلى بهت خوش گذشته البته حضرت عالى ، سى دقيقه از يك بامداد كه ميگذشت هر جايى كه بودى باطرى تموم ميكردى و .....
بعدا نوشت :
يه چيزى رو نمى دونم بنويسم يا نه ..... ولى امروز باهام قهر كردى براى شايد يك ساعت ! خيلى دلم گرفت......
چون مى خواستى از توى حموم هاپو بشى و چار دست و پا راه برى منم تازه لباس تنت كرده بودم و موهاتم خيس بود گفتم الان هاپو نباش تميزى ..... بذار برى بيرون ......
جيغ و دادت رفت به آسمون و ناراحتى كه چرا ......
اگه خونه خودمون بوديم هيچ وقت اين كاررو نمى كردى چون الان پيش مامانجون و باباجون و خالدى هستيم خيلى بيشتر از حد معمول نازت كشيده ميشه ، اين رفتار رو باهام كردى ....
دختر گلم دوستت دارم عزيزم ، تو گل خوشبوى زندگيم هستى .....
كاش بيشتر از اين قدر همو مى دونستيم ....
كاش ديگه اين اتفاق نيوفته و ديگه باهام قهر نكنى ....
ديگه بهم نگى دوستت ندارم .....
خدايا شكرت ....
سه شنبه ٣١ تير ٩٣ البته ساعت از دوازده گذشته تقريبا چهارشنبه ١ مرداد