سرِكار !!!!!
مشغول شستن ظرفها بودم و طبق معمول حوصله جنابعالى سر رفته بود .....
اومدى آشپزخونه و هى به صندلى مى زدى بعدم خيلى جدى گفتى بابا اومده برو در رو باز كن ....
گفتم نه بابا نيست .... بابا كليد داره ....
گفتى نه ... بابا اِ .....
برگشتم بهت بگم نخييييير .... كه يه دفعه خنديدى و با خوشحالى گفتى ... ههههههى ..... سرِكارت گذاشتم!!!!!
من .....
خنده ام گرفت ....
بهت گفتم اصلا سرِكار گذاشتن يعنى چى ؟
گفتى يعنى مشغولش كنى كه
الحمدالله....
٢ بهمن ٩٣
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی