خانم متین....
چند وقت پیش که مریض شده بودی (فکر کنم حدود یه ماه بشه) رفتیم پیش دکتر مرندیان (منم بچه بودم پیشش میرفتم) یک پیرمرد جدی..! قبل از اینکه از خونه در بیایم گفتی نریم پیش آقای دکتر . من آقای دکتر رو دوست ندارم...
گفتم آخه مریضی سرفه می کنی باید آقای دکتر ببیندت.. چیزی نگفتی ولی معلوم بود کمی استرس داری منم بغلت کردم و نوازشت کردم تا آرام باشی ....
رسیدیم مطب هیچ کس نبود چون زود رفته بودیم آقای دکتر بیرون اتاق بود و تا ما رو دید به اتاقش رفت منو شما هم رفتیم توی اتاق و روی صندلی نشستیم . آقای دکتر گفت چی شده خانم ؟ من هم توضیح دادم سرماخوردگیت رو آقای دکتر ازم خواست تا شما رو روی تخت بشونم...
دکتر مشغول معاینات خاص خودش شد (خیلی دقیق و با آرامش معاینه می کنه) تو هم هیچی نگفتی .. بعد ار معاینه با گوشی نوبت گلو رسید ...
هر کاری آقای دکتر گفت بدون دخالت من انجام دادی بعد هم نوبت گوشات شد . گوش راست و گوش چپ... دکتر وقتی به آخر معایناتش رسید گفت خانم گفتید بچه چند سالشه ...؟ گفتم دو سال و نه ماهه.... گفت همیشه همین جوره....؟؟؟ یکه خوردم منظورش رو نفهمیدم فکر کردم طوریت شده ... آروم گفتم چه جوری ؟؟؟ گفت همیشه این قدر آروم ومتینه ...؟ منو بگی خندم گرفته بود هم از دست تو هم از دست آقای دکتر آخه اونجا خیلی جدی نشسته بودی بدون اینکه صدات در بیاد حرفای آقای دکتر رو گوش میدادی وتا آقای دکتر ازت فاصله میگرفت خیلی یواش میگفتی مامان بیا بغلم کن ...
گفتم نه الان اینجوری آرومه تو خونه شیطونی میکنه ولی جلو دیگران آبروداری ...
دکتر بدون توجه به حرف من گفت خیلی فوق العاده ست کم نظیره بچه به این سن این جوری آروم بشینه و هر چی میگم گوش کنه خیلی متینه....!!!!
تو هم از این تعریفها خیلی خوشت اومده بود من بغلت کردم از تخت پایین اوردمت پیشم نشستی دیگه خیالت راحت شده بود
دکتر نسخه رو نوشت و به من داد من هم تشکر کردم آقای دکتر نگاهی بهت کرد و گفت
خداحافظ خانم متین.......
تو هم دست تکون دادی وخداحافظی کردی
تا از در اومدیم بیرون گفتی مامان من آقای دکترو خیییییییییلی دوست دارم.....!!!!!!