دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

✿ــــ✿

متاسفم ....!!

1394/9/11 13:22
83 بازدید
اشتراک گذاری

نمى دونم چرا يادم رفت اينو برات بنويسم الان يه دفعه يادم افتاد ....،

چند هفته پيش بود .... شب موقع خوابت بود همه كارات رو كرده بودى و كم كم آماده خوابيدن ميشدى مسواكت رو خمير دندون زدم دادم دستت . بعد از مسواكت اومدى پيشم منم بغلت كردم بوست كردم اومدم بلند بشم تا با هم بريم توى اتاقت يه يه دفعه گفتى .....

مامان من وقتى مسواك زدم تفم قرمز بود .....

من ، خشكم زد .... گفتم مطمئنى ؟ 

گفتى اوهوم و مظلومانه نگاهم كردى ....

گفتم خب چرا همون موقع صدام نزدى ؟

بعد يادم افتاد چه جورى بغلت كردم صورتت خيس بود و .... نه فقط خودت بلكه منم نجس بودم و بايد لباساى جفتمون رو عوض مى كردم و صورت و بدن و ... آب مى كشيدم

حالم زياد خوب نبود كمرم درد مى گرفت بردمت توى حموم همه جات رو آب كشيدم حتى جلوى موهات رو .... بعدم دور حوله پيچيدمت فرستادمت توى اتاقت كه لباست رو بپوشى ....

كمرم درد مى گرفت و عصبانى شده بودم خيلى سعى كردم عصبانى بودنم رو قورت بدم . ولى خب يه كم بهت غر زدم كه چرا همون موقع بهم نگفتى

رفتى توى اتاقت بغض كرده بودى .... لباست رو پوشيدى

حالا خودم هم لباسام رو عوض كردم و آب كشيدم اومدم بيرون از حموم صدات زدم كه موهات رو خشك كنم 

اومدى پيشم هنوز بغض كرده بودى بغلم اومدى گفتى متاسفم ..... ديگه اين كارو نمى كنم ....

يعنى اينو كه گفتى هر چى ناراحتى و درد بود يادم رفت !!!!!

موهاتو خشك كردم و بعد رفتى خوابيدى

الحمدلله .....

١١ آذر ٩٤

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد