دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

✿ــــ✿

بهتِ ناباورى من ٢

1394/12/18 10:09
115 بازدید
اشتراک گذاری

ديشب خيلى ناراحت بودم ... حتى كمى چشمام خيس شد اومدم توى اتاقت خواب بودى پتو رو درست انداختم روت و كمى صورتت رو نوازش كردم .... رفتم خوابيدم ...

هفت و شش دقيقه صبح بيدار شدم تا آماده ات كنم راهى مدرسه بشى تا درِ اتاقم رو باز كردم ديدم به فاصله نيم مترى از در اتاق ايستادى روپوشت رو پوشيدى موهات رو شونه زدى و يك تل صورتى به موهات زدى تعجب كردم اومدم طرف آشپزخونه ديدم كره و پنير و نون رو هم در آوردى گذاشتى روى ميز يك ليوان و چاقو هم گذاشتى .... ديگه از تعجب داشتم شاخ در مياوردم بغلت كردم بوست كردم با هم نشستيم صبحانه خورديم .....

نازنينم ..... 

نمى دونم شايد اشتباه باشه طرز فكرم .....

ولى اينقدر دوستت داشتم و دارم ... تو هم همينطور .... تو هم منو خيلى دوست دارى هميشه و همه جا حواست به منه .... مثل من كه در هر حالى حواسم بهت هست ... شايد به خاطر همين اصلا انتظار شنيدن همچين حرفى رو نداشتم ...

*******

دوستت دارم اندازه تمام دنيا .... مى فهمى تمام دنيا....

سه شنبه هجدهم اسفند ٩٤

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد