مسلمانى !
بعد از روضه خونه مامانجون سوار ماشين بوديم داشتيم ميومديم خونه ... توى راه از فرط خستگى خوابت برده بود و روسريت كج و كوله شده بود... نزديكاى خونه بوديم ... آروم نازت كردم و دست كشيدم روى سرت تا بيدار بشى ... بعد از چند بار صدا زدن بالاخره بلند شدنى نشستى ولى روسريت داشت ميفتاد همنطور كه چشمات رو به زور باز نگه داشته بودى با ناراحتى و اخم گفتى چرا روسريم رو اينجورى كردى ..... زود درستش كن وگرنه من ديگه مسلمون نيستم (مسلمون نميشم)!!!!!!!
الحمدلله.....
٢٣اسفند ٩٤
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی