دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

✿ــــ✿

جانها به فدات ....

1395/1/12 23:01
117 بازدید
اشتراک گذاری

كوثرم :

فقط كافيست تو را در آغوشم داشته باشم .....

تا ماشينها برايم بايستند تا من با اطمينان و آرامش از خيابان عبور كنم .....

تا همه برايم جا باز كنند تا تو اذيت نشوى ....

وقتى تو را مى بينند جور ديگرى مى شوند .... مى گويند بچه دارد ...! طفل شير خوارى دارد ...!

فقط كافيست تو را ببينند .... همه هوايت را دارند ...  

_ خانم سرش توى آفتاب نباشد بچه اذيت ميشود ....

_يك وقت گرمش نباشد ....

_ مواظب باشيد باد به صورتش نخورد ... بچه سرما نخورد .. 

شما بيشتر برداريد بچه شير مى دهيد .....

.

.

همه اينها را مى شنوم .... از لطف همه تشكر مى كنم اما ....

اما توى دلم بغض سنگينى ست .....

مگر طفل ارباب شيرخوار نبود ؟ 

مگر على اصغر نوزاد شش ماهه نبود؟

مگر كوفيان او را در آغوش پدر نمى ديدند؟

مگر صداى گريه اش را در آن ظهر گرما نشنيدند؟

مگر لبهاى خشك او را نمى ديدند ؟

چگونه مردمانى بودند اين كوفيان ؟

اينجا فقط كافيست تو را در آغوشم ببيند ماشينها زودتر مى خواهند سوارم كنند تا تو در آفتاب نمانى .... تا من خسته نشوم !

اما آنجا وقتى طفل شير خوار را ديدند به او تير سه شعبه زدند .....

عجب مردمانى بودند اين كوفيان !!!

دلم طاقت گريه نوزاد را ندارد .....

دلم طاقت گرسنگى نوزاد را ندارد ....

خداى من به حق باب الحوائج شش ماهه ارباب هيچ طفلى گرسنه نماند ....

تو را به حق بى تابى رباب هيچ مادرى شرمنده طفلش نشود ....

خداى من ....

يا ارحمن الراحمين .... به همه مادران و نوزادان رحم بنما .......

يا كريم ... ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد