روز اول مهر...
امروز اولین روز فصل پاییزه.....
اولین روز ماه مهررررررر....
اولین روز بز شدن مدرسه هااااا....
وااااای سه سال دیگه این موقع دارم تو رو می برم مدرسه
چقدر زود می گذره....
سه سال که گذشت سه سال دیگه هم مثل برق می گذره...
تو که خودت عاشق مدرسه ای از الان...
وسایلت (هر چی گیرت بیاد! از دفتر و مداد رنگی و عروسک و مهر و وسایل آشپزخونه
گرفته تا لاک و کفش و....) میگذاری توی کیفت.....
میای پیشم میگی...
مامان کاری نداری....؟؟ من دارم میرم مدرسه....
خدافظ ! بعدم خودت به خودت می گی ...
به سلامت...
زود بر می گردم مامان...
بعدم می ری دنبال بازیت....
پي نوشت 1 خيلي دوست داري بري مهد کودک چون توي فيلم وودي هم ديدي بچه ها مي رن مهد کودک... مياي مي گي مامان بريم مهد کودک وودي و پشمالو....!!
دارم ميگردم ببينم يه مهد کودک خوب پيدا مي کنم که هم من بپسندم (يعني فاکتور هاي مد نظرم را لحاظ کنه ) هم تو دوست داشته باشي و بموني .... تا ببينيم خدا چي مي خواد....
پي نوشت 2 امروز اومدي پيش بابا جون (باباجون در حال ديدين اخبار بود) گفتي باباجون آقا ها اخبار مي بينن.....؟؟؟؟ باباجون با خنده سرش رو تکون داد و تو ادامه دادي ولي خانما فيلم مي بينن فقط آقا ها اخبار ميبينن....!!!!
بابا جون گفت پس شما چي مي بيني ؟؟
گفتي بچه ها برنامه کودک مي بينن....!!!!
شما آقا هستي پس اخبار ببين....