شب سوم محرم ....
گفتگوی من و تسنیم :
تسنیمم بیا برات بگم ....
حضرت رقیه سه سالشون بود اندازه شما بودن ....
آدمای بد باباشونو شهید کردن .... باباش امام حسین بود (ع) حضرت رقیه هم گریه می کرد نمیدونست که باباش رو شهید کردن می گفت من بابامو می خوام .....
_ چرا باباشو می خواست ....؟؟؟ آهان اونم آی پد می خواست باباش براش بخره .....!!!!!
نه مامانی جون می خواست باباش بیاد پیشش بغلش کنه نازش کنه ....
_ خوب من میرم باباشو پیدا میکنم ....
تنهایی میری عزیز مادر ....؟؟؟
_ نه بیا با هم بریم باباشو بیاریم .... خوب می خوای من بابامو بدم به حضرت رقیه ....؟؟؟ من به بابام میگم بره پیشش .....!!!!!
الو امام حسین کجایی ما امشب میایم پیشت .....!!!!
مامان پاشو حاضر شیم لباس سیاه بپوشیم بریم امام حسین .... بودو حاضرشو بریم بودو .....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی