ماجرای یکشنبه 12 آذر
نزدیک ظهر بود که راحله جان (دخترعمه تسنیم ) زنگ زد گفت من با مامانم داریم میریم بیرون چند تا کار داریم اگه تو هم تنهایی کار نداری بیا با هم بریم گفتم باشه الان حاضر میشم . راحله و عمه اومدن دنبالمون با هم رفتیم یه گشتی زدیم عمه مغازه لوازم پلاستیکی کار داشت با هم رفتیم اونجا ...... اتفاقا مغازه بقلی یک اسباب بازی فروشی بود که یک باب اسفنجی هم گذاشته بود پشت ویترینش ...... توی پرانتز اضافه کنم که .... چند وقت پیش شبکه پویا کارتون باب اسفنجی رو گذاشته بود شما خیلی خوشت اومد همون موقع به من گفتی مامان این بادکنک زرده رو برام می خری ...؟؟؟(به باب اسفنجی می گفتی بادکنک زرد ) گفتم باشه جایزه سوره نصر که حفظ کردی برات باب اسفنجی میخرم .... و...