قصر شاهزاده خانم !
قصرى از جنس يك كمد ديوارى خالى .... فانوس و آينه ، وسايل اين قصر ..... كالاسكه و توپى كه لابه لاى اثاثيه بيرون كشيدى .... روسرى قرمز رنگ كه با تكان دادن سرت و راه رفتنت جيلينگ جيلينگ صداى خوشايندى مى كند ..... اينها همه دلخوشى توست ..... ميان اين همه خرت و پرت و اثاث ..... دنياى كودكانه تو .... دنياى پنج ساله تو ..... ميان كارتونها و چمدانها مى خرامى ... شاهزاده خانم كوچولوى من ...... باشد يادگرى از روز جمع كردن وسايل خونه مامانجون ..... پيش به سوى خانه جديد .... شاخزاده خانم كوچولوى من ..... جمعه هفتم آذر ٩٣ ، پنجم ماه صفر الحمدالله رب العالمين ...
غنچه كوچولوى من
رنگ به رنگ .... از همه رنگ !!
امروز با هم لاك بازى كرديم !!! يك مدل لاك زدن كه منو تو ! ابداع كرديم ! هر انگشت يك رنگ .... دستها و پاها ..... صورتى پر رنگ ، صورتى كم رنگ ، زرد ، سبز ، بنفش ، قرمز .... وقتى ميريم لاك فروشى آزادت مى ذارم تا هر رنگى رو مى خواى خودت انتخاب كنى براى خودت كيفى مى كنى قند عسلم ... الحمدالله ..... جمعه ١٣ تير ٩٣ ...
يك دختر خانم چهار ساله !
يادمه وقتى مى خواستى كاملا وارد چهار سالگى بشى من چقدر دلم براى سه سالگيت تنگ ميشد فكر مى كردم شيرين زبونيات تموم ميشه ولى من عاشقتم دخترم .... عاشق چهارسالگيتم .... عاشق فهم و شعور و حرف زدن و نقاشيات و استنباط هات هستم دختركم ... خودت مى دونى دوست دارم بخورمت وقتى نقاشيات رو مى بينم وقتى بازى كردنت رو مى بينم حرف زدنات رو كه ديگه غشششششش ..... خيلى فهميده تر شدى نسبت به مسايل اطرافت گاهى وقتى از دست من يا بابا ناراحت ميشى مى گى كاش اصلا تو منو درنياورده بودى و من همينجور توى شيكمت مى موندم !! يا مثلا ديروز خواستى بابا ببردت پارك ولى نتونست تو هم ناراحت شدى و گفتى كاش اصلا تو با بابا ازدباج نكرده بودى ...!!!! يك حرفايى مى زنى ...
خدا را شكر ....
خدا رو شكر چند هفته اى ميشه كه ديگه شبها راحت مى خوابى ، بهانه نمى گيرى ، گريه و زارى نمى كنى براى بيدار ماندن .... خدا رو شكر ...... فرشته هاى مهربون كار خودشون رو به نحو احسن انجام دادن و من واقعا راحت شدم .... الان ديگه شبها خيلى راحت خستگيت رو ابراز مى كنى حتى خوابالو بودنت رو هم راحت مى گى . !! واى قبلا چشمات قرمز ، رنگ و رو پريده ، ولى بازم خستگى و خوابالو بودنت رو انكار مى كردى ....!!!!! الحمدالله ..... جمعه ٣٠ خرداد٩٣
خفاش كوچك
امروز بالاخره نوبت به خفاش رسيد ! توى خونه مون امروز يه خفاش كوچولوى مهربون داريم كه دنبال سنجابا مى كنه ولى اونا رو نمى خوره چون مهربونه .... واضح و مبرهن است كه بنده در نقش سنجاب هستم و شما دنبالم مى كنى البته الان شدم " مامان خفاش" !!!! سه شنبه ٦ خرداد ٩٣ مصادف با عيد مبعث
يعنى واقعاااااا .....
من يكى موندم توى كاراى تو فسقلى يك مترى !!! از كار كه بگذريم توى خنده و گريه ات هم موندم .... آخه وقتى شروع ميشه تموم شدنش ديگه با خداست هم خنده ، هم گريه !!!! حالا گريه رو شنيده بودم ولى ديگه تا حالا نشنيده بودم كه يه بچه شروع كنه به خنده ولى ديگه بخنده هااااااااا .......!!!! تمومم نشه خنده اش !!!!! جل الخالق ... يكشنبه ٤ خرداد ٩٣
خاله بازى
دختر كوچولو هر روز دوست داره خاله بازى كنه امروز دوست داره دكتر بازى كنه وسايل دكتريش رو مياره و آمپول و درجه و .... از روى كتابهاى خاله بازى يه قصه ساختى با نام تسنيم كوچولى !! چون امروز لوازم پزشكى جايزه گرفتى !!! خيلى خوشحالى و.دوستشون دارى چون كيف هم داره شنبه ٢٠ ارديبهشت ٩٣