مسابقه پازل + پی نوشت ویژه
امروز من مثل این خانم بزرگا شده بودم از درد دست و زانو تکون نمیتونستم بخورم و هزار ماشالله به تو یکی یدونه دختر که در این جور مواقع خوووووووووب هوای منو داری و سعی میکنی چیزی برام کم نذاری یه مدت که آویزون !!! بعدشم که به نق و نوق که بیا با هم بازی کنیم (نمیدونم همیشه برعکسه تا میبینی حالم بده و حوصله ندارم بهانه گیریات صد چندان میشه ! انگار که مامانا اجازه مریض شدن ندارن ) اکثر اوقات سرت رو با اسباب بازیات گرم می کنی ولی امروز حسابی پیله کرده بودی... نه نای راه رفتن و دویدن دنبال توی فسقلی رو داشتم نه دستی که بغلت کنم و تابت بدم .... کاش کنار دریا بودیم و می رفتی با دریا بازی می کردی بالاخره قبو...