ما هم آمده بودىــــــــــــــــــــم ....
داستان خوابیدن ودوجک شیرینم ...
بیشتر شبها موقع خواب ما با هم یه کم مشکل پیدا میکنیم از اونجایی تا ته ته انرژیت تموم نشه به خوابیدن رضایت نمیدی و میگی نمیشه بخوابیم .... هر شب من باید آروم آروم شما رو آماده خواب بکنم تا کمتر گریه و زاری کنی . بعد از شام مسواکت رو بهت میدم که بزنی و هر شب شما با نگرانی میپرسی میخوایم بخوابیم ...؟؟؟؟ بهت میگم نه حالا مسواک بزن فعلا بیداریم ... مسواکت رو که میزنی دوباره مشغول بازی میشی . من یواش یواش چراغها رو کم میکنم و چراغ خواب اتاقمون رو روشن میکنم تا این صحنه ها رو می بینی دوباره با نگرانی میپرسی میخوایم بخوابیم ..؟؟؟؟ بهت میگم نه بیا بریم روی تخت با هم صحبت میکنیم خوشحال میشی و میپری بغلم .... اول فقط میشی...
سخنی چون دُرّ ...
یک روز شاد ....
من پرنده نمیشم ...!!!!
آب چه رنگیه .....؟؟؟؟
امروز با هم داشتیم خمیر بازی می کردیم من یک سفره غذا با خمیر های بازی درست کردم وشما هم پیتزا درست کردی و بعد با چاقوی خودش برش زدی و توی بشقاب گذاشتی .... بردمت دستشویی ... توی دستشویی ازم پرسیدی اگه گفتی زمین چه رنگیه ....؟؟؟ گفتم اینجا نارنجیه .... گفتی اگه گفتی دیوارها چه رنگین ....؟؟؟ گفتم سفیده .... گفتی اگه گفتی آب چه رنگـــــــــــــــــــــــــــــــیه ....؟؟؟؟؟ گفتم به نظر خودت چه رنگیه ....؟؟؟ یه کم نگاه کردی گفتی ....... سفید که نیست ... بنفش هم که نیست ....آبیه ...؟؟؟ نه آبی هم نیست ...... شما بگو آب چه رنگیه ....؟؟؟؟ گفتم خودت بگو ..... یک لیوان آب آوردم گفتم این چه رنگیه ....؟؟؟؟؟ ...