يادش بخير بچه كه بودم توى دوران خوش دبستان يكى از آرزوهامون ديدن موى خانم معلممون بود ( الان كه فكرش رو مى كنم مى بينم يك اتفاق هيجان انگيز و شادى برانگيز بود تا آخر دوره دبيرستان !) وقتى معلمى رو بدون روسرى يا مقنعه مى ديديم چقدر ذوق مى كرديم دل كوچيكمون به چه چيزاى كوچيكى خوش بود و با چه چيزايى ذوق مى كرديم . مى دونى چى شد كه ياد اين ماجرا افتادم ؟ ديروز كه از كلاس برگشتيم طرفاى بعد از ظهر بود كه يه دفعه گفتى : مامان مى دونى ..... امروز خاله روسريشو برداشت من موهاشو ديدم خيلى قشنگ بود موهاش صافِ صاف بود ..!!!! مى خواست گلِ سرش رو درست كنه .... وقتى اين جملات رو شنيدم و چهره ذوق زده ات از اين اتفاق !! ناخواداگاه ياد خودم ا...