دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

✿ــــ✿

نق و نق و نق و ......

يك مادرى رو تصور كن كه يه دختر ناز و ملوس داره كه تا اونجا كه ميشه تصور كرد پر انرژى و پر جنب و جوش حالا تا اينجاش خيلى خوب و عالى ...... ولى امان از وقتى كه به اين شلوغ كاريها و بپر بپرها نق نق و گريه هم اضافه بشه ........ آى هوووووووووااااار ....... فكر مى كنم مقتضى سنت باشه كه اينقددددددددر ادا دارى و به همه چيز ايراد مى گيرى بهانه هاى واقعا هيچ و پوچ كه اكثرشون هم دست من نيست ولى تو دلت مى خواد اونجورى باشه كه تو دلت مى خواد وگرنه گريه و زارى ست كه به هوا ميره . وقتى مى گم گريه يعنى گريه به معناى واقعى كلمه ....!!!!!!!  حالا چند تا مثال نمى دونم بزنم يا نه ولى شايد برات جالب باشه .... ١_ دارى پويا تماشا مى كنى يك ساعت دي...
19 ارديبهشت 1393

آقاى گيج

ميون اين همه كتابى كه برات خريدم روز اولى بدجورى كليد كردى روى كتاب آقاى گيج و هر بار هم كلى مى خندى ...... از بعد از ظهر تا حالا اينقدر خوندمش كه ديگه حالم داره به هم مى خوره .....
16 ارديبهشت 1393

نمايشگاه كتاب

امروز من با خالدى رفتيم نمايشگاه . هر چى من شوق و ذوق داشتم كه ببرمت توى اون محيط ولى تو دلت نخواست بياى چون يه كم هم سرماخوردى و دارو مى خورى  با من كه نيومدى و موندى پيش مامانجون و قرار بود با هم بريد پارك ... من و خالدى رفتيم نمايشگاه يه چند ساعتى و من كلى كتاب و اسباب بازى برات خريدم بيشترش كتابهاى پارسال رو كه خيلى خوشت اومده بود رو تكميل كردم سريش رو برات  خلاصه خسته و كوفته نزديك سه بعد از ظهر بود كه رسيديم خونه..... تا رسيديم پريدى بغلم  خرديدايى كه برات كرده بودم رو بهت دادم خيلى خوشحال شدى يه دفعه گفتى مامان منم برات جايزه روسرى خريدم !! بله ..... كاشف به عمل اومد كه وقتى ما رفته بوديم نمايشگاه شما و م...
16 ارديبهشت 1393

سورپرايز!!

ديشب ..... _ مامانى چطوره من به بابا بگم يعنى با هم يه راز توى شيكممون داشته باشيم كه وقتى تولد تو ميشه با بابا برات كيك بخريم و تو رو يه دفعه خوشلال كنيم ...!!!!!!!!!! _ منم كه اصلا نفهميدم ...!!!! جمعه ١٢ ارديبهشت ٩٣ ...
13 ارديبهشت 1393

خواب

امروز بهم گفتى ديشب خواب ديدى كه دو تايى مون رفتيم به بهشت ! گفتم اونجا چه شكلى بود ؟ _ اونجا همه اش سفيد بود و يه خونه خيلى خوشگل بود كه خونه فرشته ها و خدا بود اونا به ما بال دادن .....!! سه شنبه ٩ ارديبهشت ٩٣
9 ارديبهشت 1393

فداى شكل ماهت

ديشب خوب نخوابيدم و با كمبود خواب مواجه شدم چند روزه . چون شبا درست خوابم نمى بره صبحها هم كه كله صبح ( هفت و نيم هشت ) جيش شما ما رو از خواب بيدار مى كنه ! بعد از ظهر هم كه ....... عمرا اگه بذارى من بخوابم !!!! همه اين عوامل باعث شد امروز با سر درد بدى از خواب بيدار بشم حالم اصلا خوب نبود اومدم صبحونه ات رو حاضر كنم با هم نشستيم به صبحونه خوردن ... _ ببين تسنيم نمى ذارى من درست بخوابم الان حالم خيلى بده سرم درد مى كنه ... _ حب من دوست ندارم تو بخوابى .... من تهنا ميشم اون وهت ناحارت ميشمااااا ...... _ اگه تو هم نذارى من بخوابم من همينجور سرم درد مى گيره درد مى گيره مريض ميشم تحملم كم ميشه اونوقت يه كارى بكنى من فورا عصبانى مى...
9 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد