دعاى يك كودك پنج ساله !
امروز داشتيم با هم چادر اسباب بازيت رو باز مى كرديم تا خونه اى بشه براى تو و عروسكات ! كنارم بودى و كمكم مى كردى ... در حين كمك كردن گفتى : مامان منم براى بچه ام از اين خونه ها درست مى كنم ... كاش بچه منم دختر باشه خيلى دوست دارم ... همينجور لبخند مى زدم و به حرفات گوش ميدادم كه يهو گفتى : ايشالا با يه همسر خوب ازدباج مى كنم ....!!!!!!! من : پى نوشت : چند روز پيش هم يك راز بزرگ رو بهم گفتى و ازم خواستى به كسى نگم ! منم فقط اينجا براى خودت مى نويسم ..... اومدى درِ گوشم گفتى : مامان من تصميمم رو گرفتم .... من با على ازدباج نمى كنم من مى خوام با محمد ازدباج كنم !!!!!! حالا محمد هنوز توى شكم زن...
نویسنده :
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
15:08