دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

✿ــــ✿

من ماکارونـــــــــــــــــــی میخوام ....!!!!!

دوشنبه ١١ دی ٩١ ساعت ٧ شب تسنیم : مامان من گشنمه چی چا (چی کار) کنم .... ماکارونی میخوام ....!!! مامان: مامانی الان که ماکارونی نداریم .... من الان شیرین پلو درست کردم حالا الان اینو میخوریم که اسراف نشه بعد فردا با هم ماکارونی درست میکنیم ..... شما هم به من کمک کن باشه .....؟؟؟؟ تسنیم : آخه من شیرین پلو دوست ندارم ..... مامان : چرا مامانی دوست نداری.......؟؟؟؟؟ تسنیم : آخه دارچــــــــــــــــــــینش خوشم نبــــــــــــــــــــــــــود ......!!!!! مامان : چـــــــــــــــــــــــــــی ......!!!!!! (قیافه من ) فکر کردم اشتباه شنیدم به خاطر همین دوباره پرسیدم و عینا همین کلمات رو گفتی .......!!!!!!!!!!!...
15 دی 1391

اربعین آمد و ....

اربعين حسيني، تكرار ياد و خاطره حماسه سازان كربلاست     سلام بر حسين و اربعينش،  سلام بر اربعين و زائرانش! و سلام بر اندوه هاي دل آنان كه به سوغات بر مزار كشتگان،  عشق بردند و به مويه نشستند. به شوق زيارت صحن و سراي جان فزايت، اربعين شهادتت را به سوگ مي نشينيم، يا حسين!  اربعين از رازهاي هستي است و اربعين حسين (ع) روز بسط لطف اوست بر پيروان و دوستدارانش. و در مقام حسين (ع) همين بس كه در زيارت اربعينش خطاب به جدشان محمد مصطفي (ص) و پدر بزرگوارشان حضرت علي (ع) و مادر گراميشان فاطمه (س) ميگوييم كه خداوند عزاداري شما را در رثاء حسين (ع) فبول فرمايد. اربعین ...
13 دی 1391

روزی که توپها مریض شدند ....!!!!

چهارشنبه 6/10/91 مشغول رسیدگی به کارهایم بودم کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ...... هر از گاهی صدایی از خودت در می آوردی و چیغ نازکی میکشیدی .... نگاهت کردم  دیدم  که ......... همه توپها رو روی مبل گذاشتی و یکی یکی داری معاینه شون می کنی .....!!!! به هر کدوم هم که می رسی یه صدایی از خودت در میاری و مثلا صدای گریه توپها رو در میاری ....!!!!! با یک چراغ قوه موزی داری معاینه شون میکنی ..... بهت گفتم چی کار می کنی .....؟؟؟؟ گفتی این بچه ها مریض شدن .......!!!!!!! نمایی از کفشهای جفت شده بیرون مطب خانم دکتـــــــــــــــــــــــــــــــر ....!!!!!!! بعد از این...
9 دی 1391

شیرینک و اسباب بازی هایش ....

اون زمان که با مامانجون (مامانم) میرفتیم برای خرید سیسمونتیت . یادمه وقتی نوبت به خرید اسباب بازی رسید مامانجون گفتن من اول می خوام برای تسنیم ماشین و هواپیما و ..... بگیرم  من هی می گفتم ای بابا ..... مامان آخه دخترا که با این چیزا بازی نمی کنن ...!!!!!  ولی مامانجون عقیده داشت چون دختره دلیل نمیشه که ماشین بازی نکنه ....!!!! من میرفتم دنبال عروسک و کالاسکه و تخت عروسک و وسایل آشپزخونه .....   مامانجون هم دنبال ماشین و هواپیما و ....  البته آخرشم اون موقع یه هواپیمای قشنگ پیدا نکرد برات و تا الان هم می گن من برای تسنیم هواپیما نگرفتم بچه ام هواپیما بازی بکنه ....!!!! یادمه اولین اسباب بازی هم که برات گرفت...
4 دی 1391

پرواز یک سه ساله ...

  سر رسید امشب شام غم ها ، شد نوای من بابا بابا   عمه مهمان دارم ، ماه تابان دارم   بوسه گیرم از او ، تا به تن جان دارم   آمده بابایم ، لاله ی زیبایم ، همدم غم هایم   عمتی یا زینب ،   می زنم بوسه بر روی او ، می زنم شانه بر موی او   غرق خون سیمایش ، چهره ی زیبایش ، زخم چوبی نامرد مانده بر لبهایش   راحت از غمهایم ، همره بابایم ، زائر زهرایم   عمتی یا زینب ،   *** السلام علیک یا رقیه بنت الحسین (س) شهادت جانسوز بلبل اهل بیت عصمت و طهارت سه ساله اباعبدالله الحسین (ع) تسلیت باد. تسنیم سادات سه ساله در شب شهادت عمه سادات...
28 آذر 1391

دیگه .....!!!!!

سه شنبه 14 آذر : قبل از ظهر با هم رفتیم خرید وقتی برگشتیم گفتی : مامان من میرم حموم .... گفتم باشه لباسای بیرونت رو در آوردم  البته وسطش گفتی بقیه اش رو خودم در میارم شما در نیار ...  خودت لباساتو در آوردی و رفتی حموم منم آب رو برات باز کردم و اومدم بیرون یه کم به کار و بارام برسم .... کارام تموم شد و اومدم توی حموم که بشورمت .......   همین جوری موندم ....... فکر می کنی چه صحنه ای رو دیدم .....؟؟؟؟ شامپوتو کلا خالی کرده بودی و .....  همه جا کفو .......  دیگه نگم بهتره ...... با اعتماد به نفس بالا ....  گفتی: مامان من خودمو شستم .....!!! گفتم چرا همه شو ریختی خوب من الان با چی موهاتو...
14 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد