دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

✿ــــ✿

من , تو , دونه های برف !

چه قــــــــــــــــدر امروز به " مــــــــــــــا " مزه داد " من , تو , دونه های سفید برفــــــــــ "   ....   دخترکــــــــِـــ " عاشق برف و گل " من غبطه می خورم به دنیای شیرین و کودکانه ات  به خنده هایت که از عمق وجودت می جوشد یاد دارم من هم زمانی  در دنیـــــــــــــای تو بودم 13 بهمن ماه 92 ...
13 بهمن 1392

و بالاخره ... چهــــــــــــارم آبان 92

چهارم آبان بوی زندگی میدهد ... بوی تازگی .. بوی بهار ... بوی شکفتن ... شکفتن جوانه زندگی ام  شکوفه خندان من چهــــــــــــار سال است به رویم لبخند زده ... چهار سال است آشیانه مان را عطرآگین کرده ... چهار سال است بهشت را برایم به ارمغان آورده ... چهار سال است که مست عطر وجودش هستیم ... چهـــــــــــارم آبان روز شکفتن توست ... روز وصال مـــــــــا ... روز جمع سه نفریمان ... سر آغاز زندگیت ...  تلاش و تکاپویت ... به سوی هدف ... هدفی که کمال آدمیت است ... گل مــــــــــــادر ... هدفــــــــ را نشانه بگیر ...   خــــــــــــداوندا ... ...
4 آبان 1392

یک قدم تا چهارسالگی ...

هر چه به پایان سه سالگی  ات نزدیک میشویم , بیشتر احساس دلتنگی میکنم دلم برای دردانه سه ساله  داشتن تنگ میشود ... دلم برای در آغوش گرفتن دردانه سه ساله ام تنگ میشود ...    حس قریبی دارد سه سالگی ...  حس غربت یک سال وقت کمی بود برای تجربه ...  وقت من رو به اتمام است دلتنگ دختــــــــــــری سه ساله ام .... 4/7/92   ...
4 مهر 1392

وقتی مادر مریض است ...

امروز همچنان بدحال و تب دار در بستر افتاده بودیم و دخترک چهارساله  (به قمری) و سه سال و ده ماه و هیجده روزه ام (به شمسی ) همچنان ملتمس توپ بازی و پاس کاری و دنبال هم دویدن بود .... بعد از ظهر که رسما غش نمودیم هر چند دقیقه یکبار به اتاق ما جهت سرکشی می آمد و یک نوازشی هم به سر روی ما می کشید و تنها لطفی که درحقش میتوانستيم بنمایيم باز نگه داشتن چشمانمان بود !! نزدیک غروب بود که این دختر با خشم و بغضی که هر لحظه امکان سر ریز شدن داشت به ما فرمودند : _ باید قول بدی مواظب خودت باشی که دیگه خـــــــــــــــراب نشی اینجوری ... من را میگویی .... پیش خودمان گفتیم این دختر را بیش از این نرنجانیم و از رخ...
22 شهريور 1392

در مدح شفیعه محشر ...

  صحنه‏ی محشر کبراست خلایق همه در محکمه‏ی عدل خداوند حکیم و همه در وحشت و اندوه عظیمند،  هراسان همه از خشم جحیمند، گریزد پسر از مادر و مادر ز پسر، خلق همه منتظر اجر و ثوابند و عقابند و حسابند و کتابند و عتابند و خطابند،  نه راهی که گریزند ز تعقیب گناهی، نه امیدی نه پناهی، همه در محکمه‏ی عدل الهی همه جا رفته فرو یکسره در کام سیاهی،  امم و خیل نبیّین، همه در جوش و خروشند و ستادند و به گوشند که شاید شنوند از طرف ذات خدا، حکم خدا را. اُممِ گشته پناهنده به نوح و به خلیل‌الله و موسی و مسیح و به سلیمان و به داوود نبیّین همه گویند که ماراست نگه جانبِ پیغمبر اسلام، محمد که بوَد احمد...
10 ارديبهشت 1392

خـــــــــــــــــــــــــــــدا رحم کند ....

شهر آبستن غمهاست خـــــــــــــــــــــــــدا رحم کند شهر این بار چه غوغاست خــــــــــــــــــــدا رحم کند بوی دود است که پیچیده, کجـــــــــــــــــــــا میسوزد نکند خانه مولا ســــــت , خــــــــــــــــــــــدا رحم کند هیزم آورده کــــــه آتــــــــــــــــــــــش بزند این در را پشت در حضـرت زهراست , خـــــــــــــــــدا رحم کند همه جمعنــــــــــــــــــــــد و موافق که علی را ببرند و عـــــــــــــــــــــــــلی یکه و تنهاست , خدا رحم کند غزلم سوخت , دلــــــــــــــم سوخت , دل آقا سوخت روضـــــــــــه ام ابیهـــــــــــــــــــاست , خدا رحم کند ***** دلم آتش گ...
23 فروردين 1392

دوستت دارم ....

(به بهانه مسابقه نی نی وبلاگی و دعوت دوستان ) جان مادر .... دردانه مهربان من ...  که هر چه از مهربانیت بگویم تمام نمیشود از دلسوزیت نسبت به من که زبانزد خاص و عام است عشقی که بین من و توست را خدا میداند و بس ....(البته مامانجون هم میداند ) تسنیم لطیفم ... این نوشته های کوچک من ذره ای از خوش ترین روزها و شبهای من در کنار توست از بهترین ساعات زندگیم که چون تویی را در آغوش خود دارم .... این نوشته های من در مقابل دستان کوچکت که مرا نوازش میکنند هیچ است .... در مقابل چهره نگران تو که میپرسی مامان چی شدی ...؟؟ هیچ است .... در مقابل لبخند شیرینت و صدای لطیف و نازکت هیچ است .... نوشتن برا...
29 بهمن 1391

داغ تو دارد این دلم ....

این شعر از زبان حضرت زینب (س) خطاب به قمر بنی هاشم اباالفضل العباس (ع) : رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی عباس من دیدی اما مانند خواهر ندیدی آن صورت مهربان را محبوب هر دو جهان را وقتی غریبانه می رفت بی یار و یاور ندیدی آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است اما در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی حیرانی یک پدر را با نعش یک نوزاد بر دست یا بهت ناباوری را در چشم مادر ندیدی شد پیش تو نا امیدی تیر نشسته به مشکت مثل من اطرف عشقت انبوه لشگر ندیدی بر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتاد چون چشم ناباور من دستی ...
8 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد