دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

✿ــــ✿

دیگه .....!!!!!

سه شنبه 14 آذر : قبل از ظهر با هم رفتیم خرید وقتی برگشتیم گفتی : مامان من میرم حموم .... گفتم باشه لباسای بیرونت رو در آوردم  البته وسطش گفتی بقیه اش رو خودم در میارم شما در نیار ...  خودت لباساتو در آوردی و رفتی حموم منم آب رو برات باز کردم و اومدم بیرون یه کم به کار و بارام برسم .... کارام تموم شد و اومدم توی حموم که بشورمت .......   همین جوری موندم ....... فکر می کنی چه صحنه ای رو دیدم .....؟؟؟؟ شامپوتو کلا خالی کرده بودی و .....  همه جا کفو .......  دیگه نگم بهتره ...... با اعتماد به نفس بالا ....  گفتی: مامان من خودمو شستم .....!!! گفتم چرا همه شو ریختی خوب من الان با چی موهاتو...
14 آذر 1391

شب سوم محرم ....

گفتگوی من و تسنیم : تسنیمم بیا برات بگم .... حضرت رقیه سه سالشون بود اندازه شما بودن .... آدمای بد باباشونو شهید کردن ....  باباش امام حسین بود (ع) حضرت رقیه هم گریه می کرد نمیدونست که باباش رو شهید کردن می گفت من بابامو می خوام ..... _ چرا باباشو می خواست ....؟؟؟ آهان اونم آی پد می خواست باباش براش بخره .....!!!!! نه مامانی جون می خواست باباش بیاد پیشش بغلش کنه نازش کنه .... _ خوب من میرم باباشو پیدا میکنم .... تنهایی میری عزیز مادر ....؟؟؟ _ نه بیا با هم بریم باباشو بیاریم .... خوب می خوای من بابامو بدم به حضرت رقیه ....؟؟؟ من به بابام میگم بره پیشش .....!!!!! الو امام حسین کجایی ما امشب میایم پیشت .....!!!! مامان ...
27 آبان 1391

آی کیو ....!!!!

عصری که شما از خواب بیدار شدین چای آوردم با شیرینی که مامانجون برامون آورده بودن.... من داشتم شیرینی می خوردم .... گفتی اینو کی آورده ... ؟؟ گفتم مامانجون ... گفتی نه بابا .... آی کیو خالدی آورده ..... !!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتم .........                                                                 ******* قبل ...
15 آبان 1391

شیرین زبونه خونه ما....

امروز سوم آبان ٩١: اولین تهدید تسنیم در آستانه سه سالگی نمایان شد... چند وقته که این فسقلی ما آی پد می خواد....!!!!  و ما هر کاری می کنیم این آیپد از مغزش بیرون بره نمی ره که نمی ره.....!!!! تازه بدتر هم می چیبه نمی دونم چراااااا....!!!!  به هر زبونی گفته که آی پد می خواد .... گریه اصرار التماس خواهش و حتی قسم.......!!!! دیگه تهدید مونده بود که پریروز هم تهدیدمون کرد اونم چه تهدیدی.....!!!!! پریروز من مشغول انجام کارهام بودم که اومدی پیشم.... گفتی مامان برام چرا آی پد نمی خری گفتم چرا عزیزم می خریم بذار بزرگتر بشی .... با گریه  والبته یه کم عصبانیت گفتی اگه برام آی پد نخری من می رم پارک دیگه برنمی گردم همون جا می م...
3 آبان 1391

سکسکه....!!!

دیشب وقتی از دستشویی آوردمت بیرون.... یه دفعه گفتی ... اااا .. مامان چرا این جوری می شم....؟؟؟؟ در حالی که داشتم در رو می بستم گفتم چه جوری...؟؟؟ گفتی این جوری.... هع....!!!!  برگشتم نگات کردم دوباره گفتی ...هع...!!! گفتم آهان این سکسکه ست ...!!!!  و تو هی می خندیدی و بینش سکسکه می کردی و باز بیشتر از این حالت خنده ات می گرفت.... می خواستم بگم نفستو نگه دار تا خوب بشی ولی تو فقط در حال خندیدن بودی....!! این اولین باری بود که سکسکه ات گرفته بود البته توی بزرگی... ...
27 مهر 1391

خانه داری...

اینا رو که می بینید لباسای تسنیم خانم هستند...... چهارشنبه ١٩ مهر وقتی لباسا رو از روی بند جمع کردم گذاشتم روی مبل که مثل همیشه سر رسیدی... که مثلا کمکم کنی اما بر عکس همیشه که لباسایی که من تا می کردم دوباره باز می کردی .... یا لباسا رو چمباله میکردی .... این دفعه نشستی کنارم و لباساتو خودت تا کردی .... لباساشو به صورت لوله ای تا کرده (ساندویچی) من قربون اون خونه داریت بشم دخترکم..... 21 مهر 91 ...
21 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد