دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

✿ــــ✿

ماهی با طعم دنت ...!!!!

پنجشنبه ١٠ اسفند به سفارش خاص شما ناهار ماهی داشتیم   اومدی نشستی پشت میز و سر وصدا کردی که ناهار منو بده  هنوز پلو آماده نبود تند تند تیغ ماهی هات رو گرفتم و ریختم توی بشقابت یه کم ماهیه خالی خوردی و دوباره سر و صدا راه انداختی که پلو منو بیار دیگگگگه گشنمه ...!! داشتم وسایل ناهار رو روی میز میچیدم که از توی یخچال دنت ها رو دیدی گفتی برام دنت بیار  گفتم چه رنگیشو میخوای و تو هم صورتی رو انتخاب کردی رفتم سراغ قابلمه برنج که ببینم در چه حالی ست گفتی : اووووووووووم .....  به به ....   چقدر خوشمزه ست برگشتم نگات کردم دیدم تکه های کوچیک ماهی رو زدی توی دنت توت فرنگی و با چه لذتی داری می خور...
15 اسفند 1391

آخــــــــــــــر اعتماد به نفس ...!!

نمی دونم وقتی یه آقای مغازه دار در حالیکه توی مغازه پر از اسباب بازی نشسته و توی عوالم خودشه .....  یک دفعه صدای زنگ تلفن رو بشنوه . چه حالی میشه وقتی گوشیو برداره و از توی گوشی صدای نازک و ملوس یک دختر بچه سه ساله رو بشنوه .... _ سلام . آقا شما باز و وودی و جِسی و تکتازو دایین ....؟؟؟ _ باز و وودی گنــــــــــــــــــــده دیگه .... _ نه من باب اسفنجی دارم خودم . قوشــــــــــــــــــــــــــی ..... بیا مامان با تو کار داره .... _ الو سلام آقا ببخشید این دختر من باز و وودی و تکتاز و جسی میخواد شما دارین ...؟؟؟ باشه من چند روز دیگه تماس میگیرم .... _____________ من مشغول جارو زدن خونه بودم که با اخ...
14 اسفند 1391

آب چه رنگیه .....؟؟؟؟

امروز با هم داشتیم خمیر بازی می کردیم من یک سفره غذا با خمیر های بازی درست کردم وشما هم پیتزا درست کردی و بعد با چاقوی خودش برش زدی و توی بشقاب گذاشتی .... بردمت دستشویی ... توی دستشویی ازم پرسیدی اگه گفتی زمین چه رنگیه ....؟؟؟ گفتم اینجا نارنجیه .... گفتی اگه گفتی دیوارها چه رنگین ....؟؟؟  گفتم سفیده .... گفتی اگه گفتی آب چه رنگـــــــــــــــــــــــــــــــیه ....؟؟؟؟؟  گفتم به نظر خودت چه رنگیه ....؟؟؟ یه کم نگاه کردی گفتی ....... سفید که نیست ... بنفش هم که نیست ....آبیه ...؟؟؟ نه آبی هم نیست ...... شما بگو آب چه رنگیه ....؟؟؟؟ گفتم خودت بگو ..... یک لیوان آب آوردم گفتم این چه رنگیه ....؟؟؟؟؟ ...
7 بهمن 1391

من ماکارونـــــــــــــــــــی میخوام ....!!!!!

دوشنبه ١١ دی ٩١ ساعت ٧ شب تسنیم : مامان من گشنمه چی چا (چی کار) کنم .... ماکارونی میخوام ....!!! مامان: مامانی الان که ماکارونی نداریم .... من الان شیرین پلو درست کردم حالا الان اینو میخوریم که اسراف نشه بعد فردا با هم ماکارونی درست میکنیم ..... شما هم به من کمک کن باشه .....؟؟؟؟ تسنیم : آخه من شیرین پلو دوست ندارم ..... مامان : چرا مامانی دوست نداری.......؟؟؟؟؟ تسنیم : آخه دارچــــــــــــــــــــینش خوشم نبــــــــــــــــــــــــــود ......!!!!! مامان : چـــــــــــــــــــــــــــی ......!!!!!! (قیافه من ) فکر کردم اشتباه شنیدم به خاطر همین دوباره پرسیدم و عینا همین کلمات رو گفتی .......!!!!!!!!!!!...
15 دی 1391

روزی که توپها مریض شدند ....!!!!

چهارشنبه 6/10/91 مشغول رسیدگی به کارهایم بودم کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ...... هر از گاهی صدایی از خودت در می آوردی و چیغ نازکی میکشیدی .... نگاهت کردم  دیدم  که ......... همه توپها رو روی مبل گذاشتی و یکی یکی داری معاینه شون می کنی .....!!!! به هر کدوم هم که می رسی یه صدایی از خودت در میاری و مثلا صدای گریه توپها رو در میاری ....!!!!! با یک چراغ قوه موزی داری معاینه شون میکنی ..... بهت گفتم چی کار می کنی .....؟؟؟؟ گفتی این بچه ها مریض شدن .......!!!!!!! نمایی از کفشهای جفت شده بیرون مطب خانم دکتـــــــــــــــــــــــــــــــر ....!!!!!!! بعد از این...
9 دی 1391

شیرینک و اسباب بازی هایش ....

اون زمان که با مامانجون (مامانم) میرفتیم برای خرید سیسمونتیت . یادمه وقتی نوبت به خرید اسباب بازی رسید مامانجون گفتن من اول می خوام برای تسنیم ماشین و هواپیما و ..... بگیرم  من هی می گفتم ای بابا ..... مامان آخه دخترا که با این چیزا بازی نمی کنن ...!!!!!  ولی مامانجون عقیده داشت چون دختره دلیل نمیشه که ماشین بازی نکنه ....!!!! من میرفتم دنبال عروسک و کالاسکه و تخت عروسک و وسایل آشپزخونه .....   مامانجون هم دنبال ماشین و هواپیما و ....  البته آخرشم اون موقع یه هواپیمای قشنگ پیدا نکرد برات و تا الان هم می گن من برای تسنیم هواپیما نگرفتم بچه ام هواپیما بازی بکنه ....!!!! یادمه اولین اسباب بازی هم که برات گرفت...
4 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد