دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

✿ــــ✿

دردانه شش ماهه

امروز روز توست نازدانه .... دلبرى مى كنى برايمان شش ماهه كوچك خانه ....  حركاتت ، صداهايت ، خنده هايت ،  گريه هايت ، نگاهت  ... حتى جسم كوچكت .....دستهايت ، پاهايت ، سرت ، زير گلويت .... دلبرى مى كنند .... گرسنه كه مى شوى ، اول با نگاهت بعد با سرفه هاى مصلحتى نظرم را جلب مى كنى .... مرحله بعد گريه كردن است .... گريه هايت را تاب ندارم دختركم ... توان شنيدن گريه هاى هيچ شش ماهه اى ندارم نازدانه .... سرت را كه مى چرخانى ، وقتى بالا و پايين مى كنى سرت را .... زير گلويت پيدا مى شود .... چه بگويم از شش ماهگى ..... آه .....  من و دخترانم فداى شش ماهه كربلا ....
14 خرداد 1395

وقتى مى توان نشست ...

عزيز كوچولوى من چند روزه مى تونى بشينى ولى نه مدت طولانى ... خودت خيلى علاقه دارى بشينى بخاطر همين خودت رو محكم مى گيرى ولى گاهى هم يهو خودت رو ول مى كنى بايد كاملا مراقبت باشم ... الان حدودا يكى دو دقيقه مى تونى بشينى هنوز درست غلت نمى زنى كه تلاشت رو براى نشستن شروع كردى ده روز مانده به شش ماهگى .... الحمدلله چهارم خرداد ٩٥ پ ن : خواهر جون مهربونت امروز ٧٩ ماهه شد
5 خرداد 1395

شيرينك من

زبانت را به شيرينى گشودى .... د ٓ ... دٓ ..... گفتنهاً آهنگينت از امروز شروع شد ! امروز دو تا كار رو شروع كردى د د گفتن و سق زدن !! مثل نبات ميمونى ... شيرينِ جان ما ! الحمدلله ٣١ ارديبهشت جمعه
1 خرداد 1395

از كارهاى پنج ماهگى

پس فردا دقيقا پنج ماه و نيمه ميشى كوچولوى نازنينم  ١٧٣ روزه كه در كنار مايى شيرينك تمام كارهايى كه الان بلدى اينه بوووووو .... كردن ، در آوردن صداى مختلف ( نازك و كلفت ) با صداى كلفت اِه ... اِه... با صداى نازك جيغهاى كوتاه ، آه ،ماما،نٓ نٓ، نفسهاى صدا دار، وقتى هم يك چيزى رو مى خواى يا از چيزى ناراحتى ناله با دهن بسته مى كنى يه جور غرغر كردن !  ديگه با اسباب بازيات دعوا نمى كنى با هاشون بازى مى كنى يعنى اول حسابى مى خوريشون بعد توى دستات تكونشون ميدى و بالا و پايين مى بريشون  با دستات محكم به سينه و شكمت مى زنى با پاهات بازى مى كنى و اونا رو مى خورى ** سه روزه ديدم وقتى برات بشكن مى زنم تو هم دو تا انگشتا...
27 ارديبهشت 1395

فعل جديد زبان فارسى

روز جشن پايان سال برامون سرود خوندين ... وقتى اومدين بالاى سِن و هر كدوم سر جاتون ايستادين يه دفعه صداى دلرباى تو رو شنيدم كه خيلى بلند و واضح گفتى : " گروه سرود مدرسه بصيرت تقديم مى نماشد ...!!!!! "  اون گذشت و من فكر كردم هول شدى اينجورى گفتى تا اينكه امروز با بابا رفته بودى پارك و از پارك چند تا گل خود رو كنده بودى .... در رو كه برات باز كردم گفتى : " اي گلها تقديم مى نماشد ...!!!" فهميدم كه نه ... انگار فعل جديد زبان شيرين فارسيست .... " مى نماشد " **************** امروز براى خودت يك كتاب داستان درست كردى " خانواده صدفهاى عجيب و غريب "  اين چند روزه كه تعطيل شدى همه ا...
27 ارديبهشت 1395

جشن پايان سال

يك سال تحصيلى تمام شد .... دوره پيش دبستانيت به اتمام رسيد .... به همين زودى و به همين سادگى !  اصلا باورم نميشه .... دختر من ... خانم كوچولوى نازنينم تا چند ماه ديگه يه كلاس اوليه واقعى ميشه .... مى دونم ، تمام سالهاى تحصيلت همينطورى مثل باد مى گذره و من چشم باز مى كنم ، مى بينم ١٨ ساله اى !!! بگذريم ...... امروز بهمون خيلى خوش گذشت با اينكه قبلش توى خونه خيلى بدو بدو كرده بودم و خيلى خسته ولى روز خوبى بود به تو هم خوش گذشت برنامه جشنتون خيلى جالب بود اول كه شماها دست جمعى قرآن خوندين بعدم  كلى بازى كرديم باهاتون پرتاب توپ توى كيسه ، طناب كشى و وسطى ! بعدم پذيرايى شيرينى و شربت كمى مولودى خوانى بعدشم قسمت شيرينش كه ...
23 ارديبهشت 1395

بالاخره رسيد .....

پاهاى كوچولو و خوردنيت بالاخره به دهنت رسيد جيگرى مامان ! خبر مهم ديگه امروز اين بود كه غلتيدى ...!! خواب بودى توى اتاق وقتى اومدم كه ببرمت حموم ديدم غلتيدى و دارى منو نگاه مى كنى عزيزكم .... حالا نمى دونم اتفاقى بوده يا واقعا ياد گرفتى چون بالشتت نمى دونم چى شده منم روى كوسن خوابونده بودمت شايد اون باعث شده راحت غلت بزنى ...... اين روز رو برات ثبت مى كنم فسقلى كوچولوى نازِ من ! يكشنبه ١٩ اردى بهشت پنج ماه و پنج روز  الحمدلله .....
19 ارديبهشت 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد