دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

✿ــــ✿

آخرين هفته پيش دبستانى

اين هفته آخرين هفته پيش دبستانيته .... آآآه .... انگار همين ديروز بود كه روز اول مدرسه ات بود ... چقدر دلم گرفته بود از رفتنت ....  دختركم .... پيش دبستانيت تمام شد .... اين هفته جشن پايان سالت هم برگزار خواهد شد .... روز پنجشنبه از ساعت ٩ تا حدودا ١١/٥ جشنتون برگزار ميشه و من نمى دونم با خواهرت چى كار كنم .... اميدوارم سالهاى تحصيلى آينده ات را هم به خوبى و شادى و خوشحالى به پايان برسونى عزيز دلم آرزوى من موفقيت و سربلندى توست جانِ مادر الحمدلله ....  شنبه ١٨اردى بهشت٩٥
18 ارديبهشت 1395

پنجه آفتاب

مى درخشى مثل آفتاب ....  خانه را گرم كردى با گرماى وجودت .... با اصوات دلنشينت ....  شيرين تر كرد شيرينى وجودت زندگى را ..... اى عزيز دلِ مادر ... پنجه آفتابِ من ....  پنج بار ماه به دور سرت چرخيد و پنج ماهه شدى .... فرشته معصومِ من پنج ماهگيت مبارك ..... ********** دقتت به اطراف بيشتر شده ، بيشتر با پاهات بازى مى كنى ، دستات رو هدفمند تكون ميدى ديگه با اسباب بازيات كمتر دعوا مى كنى  ياد گرفتى بازى كنى .... علاوه بر خوردنشون اونها رو محكم تكون ميدى .... توى دستات بالا و پايين مى برى ..... با گوشات آشنا شدى و گاهى با دست مى گيريش .... با دست محكم به شكم و سينه ات ميزنى .... نفسهات رو گاهى بلند و ...
14 ارديبهشت 1395

چهار اردى بهشت زيبا

امروز تسنيم نازنينم ٧٨ ماهه ميشه و ده روز مونده تا كوثر كوچولوى نازم ٥ ماهه ... دو تا دختراى نازم خيلى دوستتون دارم عزيزاى من  چيزى غير از سلامتى و سربلندى شما دو تا نمى خوام الحمدلله
5 ارديبهشت 1395

از اين روزها ....

واى داشتم ميمردم ..... يك دفعه همه رمزاى ذهنم قاطى و پاتى شد ..... از ديشب نمى تونستم وارد وبلاگتون بشم ... داشتم سكته مى زدم.... واى خدايا شكرت ..... شعر اين روزهاى ما ( يعنى من و تسنيم ) ما دو تا خواهرييييييييم ..... تسنيم و كوثرييييييييم ...... البته شاعر اين شعر خاله مهربون هستش ! مُخمل كوچيك خونه هم كه اين روزا حسابى سخنرانى مى كنه براى ما .... خيلى جدى و پر شور و با احساس !!! تا حالا بچه اى رو نديده بودم كه از ٣ ماه و نيمى غريبى كنه .....  الحمدلله ..... خداى خوبم براى همه چيز تو را سپاس اول ارديبهشت ٩٥
1 ارديبهشت 1395

آدم كوچولو !

آدم كوچولوى خوردنى خونه مون بالاخره پاهاش رو بدست گرفت !! طى چند روز تلاش و كوشش بى وقفه بالاخره موفق شد .... اين آدم كوچولو دقيقا مثل آدم بزرگه فقط به جاى استفاده از كلمات از صداهاى مختلف و حركات چشم ابرو استفاده مى كنه ..!!!! الهى قربونش بشم... ذ ** در حال حاضر آدم كوچولو مشغول پيكارى سخت با پتوى نازنينش است ....!!! به اميد موفقيت و پيروزى بر پتو .... الحمدلله.... ٢٠ فروردين ٩٥  امضا : مادر آدم كوچولوى ١٢٦ روزه
20 فروردين 1395

ايران زمين و يك نيمچه غلتيدن !!

اول از خواهر بزرگه شروع مى كنم .... _ مامان ... من دوست دارم برم انگليس ... آمريكا ... ايتاليا .... منو مى برى ؟ من : باشه عزيزم .... _ نه مى خوام برم عرب منو ببر عرب باشه ...؟؟؟ من : باشه ..... _ بعدشم ايران زمين هم مى خوام برم .....!!!!!!!!! من : واااا خب ما كه خودمون توى ايرانيم ...!!!؟؟؟ _ نه ايران زمين فرق داره !!!!! **************** حالا خواهر كوچيكه ..... امروز چهار ماه و چهار روزه بود خوشگل من كه تونستى يه نيمچه غلتى بزنى .... از همين الان خوب شما دو تا خواهر دل ميدين و قلوه مى گيرين ..... الحمدلله ..... ١٨ فروردين ٩٥
17 فروردين 1395

روز مادر ....

يازدهم فروردين روز مادر بود متاسفانه نشد زودتر پستش رو بذارم توى مدرسه برام توى يه كارت آينه چسبونده بودى خودتم تزيينش كرده بودى از اول تعطيلات هر روز ازم مى پرسيدى چند روز مونده تا روز مادر ..... نمى دونستم براى چى هى مى پرسى فكر مى كردم لابد توى مدرسه بهتون گفتن روز مادر توى تعطيلات عيده ...... هر روز روزا رو ميشمارى و يكى ازش كم مى كردى تا اينكه چند روز مونده به روز مادر على و عمه نسترن اومدن اينجا و عليرغم سفارشات من كه توى حياط نرو و زود بيا بالا سرما نخورى حرفم رو گوش ندادى و خيلى هم دير اومدى منم كلى حرص خوردم كه مريض نشى بعدشم خوابيدم صبحش يكم هنوز از دستت ناراحت بودم  رفتى توى اتاق يه مدت بيرون نيومدى در رو هم بست...
15 فروردين 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد