دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

✿ــــ✿

دختران كم خواب !

خدا را هزاران بار سپاس از داشتن دختران مهربان ، دوست داشتنى ، شيرين ، بازيگوش كم غذا و البته كم خواب ! دختر اولمان كه زبانزد خاص و عام است ! مى ترسد چشمانش اندكى روى هم بيفتد از دنيا و بازى و ورجه وورجه عقب بماند ! رهايش كنم تا پاسى گذشته از نيمه شب در حال دويدن به دنبال توپ و پريدن از روى مبلهاست ! آن هم با چشمانى كه بزور باز نگه داشته ، رنگ و رويى چون گچ ديوار .... هر آن ميرود تا بيهوش شود ولى سرسختانه مقاومت مى كند .....!  با اين اوصاف فرارى بودن از خواب فقط كافيست شب ، حالا هر ساعتى باشد چه هشت شب و چه ديرتر يك بشقاب غذا جلوى اين بمب انرژى گذاشته شود .... چنان مست خواب ميشود ، بى رمق همانجا و با دهانى پر مى گويد مامان دو تا چو...
4 تير 1395

ماهِ من به نيمه رسيده ....

ماه كوچولوى خانه من .... شش ماهگيت به نيمه رسيده جانِ مادر .... اين روزها را با تمام وجود نفس مى كشم ....  كاش هميشه مى ماند اين شش ماهگى .... عزيز  دل مادر .... دو دستانت را وقتى به سويم دراز مى كنى قند در دلم آب ميشد .... وقتى با كلمات نامفهوم برايم حرف ميزنى .... وقتى احساست را بيان مى كنى ..... دلم برايت ضعف ميرود .... تعجب ، خشم ، خوشحالى ، خستگى ، گرسنگى ات را بيان مى كنى ... با همان زبان بى زبانى .... روزهاى زيادى نمانده به حركتت به سمت جلو ....  شيرينكم .... در اين روزهاى زيباى ماه مبارك رمضان از خداى رحيمم سلامتى مى خواهم براى همه كودكان و براى تو و خواهر نازنينت آمين الحمدلله ٢٨ خرداد...
28 خرداد 1395

عزيز دلِ شش ساله

نازنين ، شش ساله ام... تازگيا علاقه خاص. به چيدمان ميز غذا پيدا كردى .... دوست دارى همه چيز سر ميز مرتب و با سليقه باشه از قبل از ماه مبارك اين حس خانمانه در درونت شكوفه زد الانم توى ماه مبارك سفره هاى افطار رو خيلى زيبا و قشنگ مى چينى .... خودِ خودت ! سفره آراى باسليقه از الان براى خودت ايده و نظر دارى نظراتتم كاملا درسته  عاشق منو و خواهرتى بايد بگم ما هم عاشقتيم دخترك مهربونم الحمدلله جمعه بيست و يكم  خرداد ٩٥
21 خرداد 1395

ماه مبارك رمضان

داشتم برات مى گفتم وقتى نه ساله بشى ديگه مثل آدم بزرگا ميشى بايد همه كارايى كه ما انجام ميديم رو تو هم بكنى ... نمازات رو به موقع بخونى .... كه يه دفعه گفتى يعنى بايد غذا هم درست كنم ؟ گفتم نه .... منظورم كارهايى كه خدا ازمون خواسته انجام بديم دروغ نگى كار بد نكنى نماز بخونى روزه بگيرى ... كه دوباره پريدى وسط حرفم گفتى : آخ جووون من آرزومه روزه ....  متعجب گفتم چرا؟ گفتى چون ديگه راحت ميشم نمى خواد غذا بخورم !!!!! هيچى ديگه صداى خندم همه جا را پر كرد ...!!!!!!! ************ توى اتاق با هم حرف ميزديم نمى دونم چه جورى كشيده شد به اينجا ، گفتى : من اصلا نمى خوام بزرگ شدم بچه بيارم ... يه اشاره اى هم به خواهرت كردى كه ب...
19 خرداد 1395

صدايت را دوست دارم

دلبرك ناز شش ماهه ام آواى خوش دٓ دٓ گفتنت از ديروز شدت گرفته .... حتى توى خواب هم با دٓ دٓ گفتنت لبخند را روى لبانم مى نشانىحالا ديگر كمتر نٓ نٓ نٓ مى گويى .... يك كار ديگر را هم از ديروز شروع كردى ! دست زدن با پاهاى كوچولوت ! دقتت روى پاهات خيلى بيشتر شده **** ديروز واكسن شش ماهگى رو زدى با سه روز تاخير البته چون جمعه و شنبه تعطيل بود يكشنبه هم نرسيدم **** با خنده هاى خواهرت خوووووب مى خندى دختر طلاى من عزيز دل مادر امروز اولين روز ماه مبارك رمضانه ....  الحمدلله سه شنبه ١٨ خرداد ٩٥
18 خرداد 1395

نيم ساله خوردنى

امروز جمعه ١٤ خرداد ٩٥ ست ساعت از يازده و نيم گذشته مى خوام برات از كار هايى كه مى كنى بنويسم دلبر خانم خب ....دختر خانم شش ماهه من قدش ٦٤ و وزنش ٧/٥ كيلو يكشنبه براى چكاب و شروع غذا بردمت مرنديان صبح به خواهرت گفتم با خواهر جونت دكتر بازى بكن تا وقتى رفتيم دكتر نترسه اونم وسايل دكتر بازيش رو آورد شروع كرد به معاينه .... دهنت ، گوشات ، درجه ، صداى قلب و در انتها آمپول ! چند بار با هم بازى كردين بعد هم خواهر جونت حسابى بهت سفارش كرد كه از دكتر نترسى .... ساعت دو و نيم راه افتاديم خدا رو شكر خلوت بود فقط يك نفر پيش دكتر بود تو هم توى بغلم خواب بودى وقتى نوبتمون شد رفتيم پيش آقاى دكتر . گذاشتمت روى تخت براى معاينه كه تازه چشمات رو باز كرد...
14 خرداد 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد