دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

✿ــــ✿

بهشت كودكانه

- مامان .... ما اگه بريم بهشت مى تونيم اسباب بازيامونم ببريم ؟ : عزيزم اونجا هر اسباب بازى كه بخواى هست از اينايى كه اينجا دارى هم بهتر و قشنگ تر قربونت برم من - حالا نميشه من كيتى ام رو ببرم از اينا اونجا هست ؟ : بله مامانجونم كيتى خيلى خوشگلتر اونجا هستش..... بس كه عاشق اسباب بازيا و اتاقتى تو دختر نازم  الحمدالله .... چهارشنبه ٢٨ خرداد ٩٣
28 خرداد 1393

معادل استُپ !

ديشب با هم داشتيم عروسك بازى مى كرديم ( خدا بيامرزه پدر و مادره يكى از دوستات كه اسمش حنا خانم هست ، توى كلاست، كه باعث شد شيفته و دلباخته عروسك بشى  البته كمى تا حدودى اين شيفتگى فراز و نشيب داره  . القصه .... اين حنا خانم ما سه شنبه با عروسكى شبيه به عروسكاى خودت اومده بود كلاس همين امر باعث شده بود تا از پامونو بذاريم توى خونه عروسكات رو از من طلب كنى اونم نه يكى نه دو دوتا.... چهار تا !!!!! عروسكايى كه من مى خواستم بدمشون بيرون چون اصلا باهاشون بازى نمى كردى ) وسط بازى دستشوييت گرفت گفتى مامان من ميرم دشويى .... مامان واقعى مى گما .. اين بازى نيست ..... گفتم باشه برو .... مى دونم باشه .... رفتى دستشويى و تا اومد...
21 خرداد 1393

از زبان تو .... از دل من ....

دختركم .... اى بهترينم ، اى ثمره وجودم ، با تمام سلولهاى وجودم دوستت دارم و همان قدر كه دوستت دارم نگرانت هستم ..... نگران آينده ات ، نگران سلامت روحت ... سلامت ايمانت ... سلامت جسمت ...  مى ترسم از اين روزگار ، از اين زمانه كه عجيب كثيف است و ناجوانمرد.... دختركم ، عشقم ، فريب ظواهر زيباى دنيا ( منظورم از دنيا ، كارهاى دنيايى است ، تفريحات و راحت طلبى دنيايى ست ) را نخور مطمئن باش دنيا جاى راحتى و خوش گذرانى نيست كه اگر بود امامان معصوم ما كه بهترين انسانهاى اين كره خاكى بوده اند و هستند و خواهند بود سزاوار راحتى بودند از همه چيز مهمتر ايمانت است به اين ريسمان محكم بچسب در آن صورت خدا با تو خواهد بود دختركم مراقب وسوسه ه...
17 خرداد 1393

بازى ، بازى ، فقط بازى

تعطيلات ١٤ ، ١٥ خرداد كه مصادف با آخر هفته بود با اومدن حسنا و على برات تبديل به جشن بسيار بزرگى شد تا تونستى بازى كردى  از صبح بازى بود و بازى بود و بازى بود خنده و شادى شما بچه ها بود گاهى هم جيغ و گريه چاشنى شاديهاتون  از اينكه بى غصه و بى دغدغه با هم خوش بودين و از ته دل مى خنديدين و دنبال هم مى كردين به وجد مى آمدم دوباره از فردا خودتى و خودم ..... كمى نگرانم .... از اينكه كارهاى بچه ها رو تقليد كنى اين طبيعيه ولى هميشه وقتى چند روز با هميد من تا چند وقت شاهد انعكاس رفتارهاى حسنا و على روت هستم  جلوى اونها اصلا بروز نميدى ولى بعد از جدا شدنتون شروع مى كنى عزيز دلم دوست دارم هميشه خودت باشى ... خودِ خودت ...
16 خرداد 1393

قربان ..!!!!

 بذار اول يه كم بخندم از دستت ..... آخه خيلى خنده داره وقتى مى گى " من قربانم " !!!!!!! جديدا اين جمله رو به كار مى برى مى گى من قربانم بايد حرفم رو گوش كنيد !!!!! بعدشم مى گى قربانا عصبانين !!!!!!! الحمدالله ...... سه شنبه ١٣ خرداد ٩٣ ...
13 خرداد 1393

و بالاخره پايان !

جلسه آخر نقاشيت ديروز بود نقاشياتون رو گلچين كرده بودن و روى ميز چيده بودن همه مامانا و چند تا از بابا ها هم بودن  بهتون جايزه دادن و ....  البته مامانا جايزه رو خريدن و خاله بهتون داد بعدم با هم بازى كردين خوبيش اينه كه هفته ديگه كلاساى ترم جديد شروع ميشه و وقفه زيادى نميوفته الحمدالله ..... سه شنبه ١٣ خرداد ٩٣  
13 خرداد 1393

آرزو

يادش بخير بچه كه بودم توى دوران خوش دبستان يكى از آرزوهامون ديدن موى خانم معلممون بود ( الان كه فكرش رو مى كنم مى بينم يك اتفاق هيجان انگيز و شادى برانگيز بود تا آخر دوره دبيرستان !) وقتى معلمى رو بدون روسرى يا مقنعه مى ديديم چقدر ذوق مى كرديم دل كوچيكمون به چه چيزاى كوچيكى خوش بود و با چه چيزايى ذوق مى كرديم . مى دونى چى شد كه ياد اين ماجرا افتادم ؟ ديروز كه از كلاس برگشتيم طرفاى بعد از ظهر بود كه يه دفعه گفتى : مامان مى دونى ..... امروز خاله روسريشو برداشت من موهاشو ديدم خيلى قشنگ بود موهاش صافِ صاف بود ..!!!! مى خواست  گلِ سرش رو درست كنه .... وقتى اين جملات رو شنيدم و چهره ذوق زده ات از اين اتفاق !! ناخواداگاه ياد خودم ا...
11 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد